غزلیات حافظحافظ
غزل ۱۸۸- مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند | که اعتراض بر اسرار علم غیب کند |
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه | که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند |
ز عطر حور بهشت آن نفس برآید بوی | که خاک میکده ما عبیر جیب کند |
چنان زند ره اسلام غمزه ساقی | که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند |
کلید گنج سعادت قبول اهل دل است | مباد آن که در این نکته شک و ریب کند |
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد | که چند سال به جان خدمت شعیب کند |
ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ | چو یاد وقت زمان شباب و شیب کند |
وقتي فال گرفتم به نظرم غزل ارتباطي با نيتم نداشت.
ولي چون عاشق اشعار حافظم بازم فال مي گيرم.
مرسي ( :
معاني لغات غزل(188)
رندي: بي قيدي و بندي، رجوع كنيد به صفحه 60 رندي حافظ و صفحه 151 .
فضول: ياوه گو ، كسي كه خودسرانه در امر ديگران مداخله كند ( در زبان عربي فضول به معناي ياوه گو يي و فضولي به معناي ياوه گوست ودر زبان فارسي در ست بر خلاف آن متداول است. (دهخدا) .
اعتراض: مخالفت ، ايراد و نكته گيري ، عيب جويي ، خرده گيري.
علم غيب: دانش الهي ، احوال غيبي ، دانشي كه از اسرار مخفي و ازلي خبر دهد .
كمال: تماميت ، تمام شدن ، تمام و در اصطلاح فلاسفه : آنچه تماميت شيء به آن است كه كمال آن شيء مي نامند.
سرّ محبّت: راز عشق، غليان دل در مقام اشتياق به لقاء محبوب ( ر- ذوالنور)
نقص : كاستي ، نقصان .
نقص گناه: كاستي و نقصي كه در اثر گناه در شخص پيدا مي شود .
حورِ بهشت: زن بهشتي سياه چشم ، حوريه .
عبير :ماده يي كه از تركيب مشك و گلاب و چند ونوع مواد معطر ديگر تهيه مي شود .
جِيب: گريبان ، يخه پيراهن .
چنان زند: چنان به يغما ببرد.
ره اسلام: آن چنان دين و ايمان اسلامي را به يغما ببرد.
غمزه :كرشمه وناز و ادا و اطوار .
اجتناب : دوري ، پرهيز .
صهبا: شراب انگوري .
صُهَيب : يكي از صحابه حضرت رسول اكرم ( ص) كه به زهدو پارسايي مشهور بوده و تقوا و عفت ذاتي او ضرب المثل است . او در سنه 36 قبل از هجرت متولد و در سال 32 بعد از هجرت وفات يافت .
اهل دل:مردم صاحبدل، اهل دل كسي است كه هر چه دل اراده و تمايل به آن بايد او نيز بدان بگرود ، مانند اهل بصيرت واهل نظر كه ذوق و شناخت زيبايي را از راه علم نظرو زيبايي شناسي دار هستند .
رَيب : شك وترديد.
شبان وادي ايمن: كنايه از حضرت موسي كه دربياباني در جانب راست كوه طور به شباني مشغول بوده ونداي حق تعالي را در آنجا شنيد.
شُعيب: پدر زن حضرت موسي كه خود نيز پيامبر بود و موسي قبل از رسالت ، شبان گوسفندان بود .
زمان شباب : زمان جواني .
شيب : پيري .
معنی ابيات غزل (188)
(1) آن ياوه گويي كه راز دانش الهي و نصيبه ازلي را منكر است به رندي و عاشق پيشگي من خرده مي گيرد.
(2) محبت راستين را كه در سر حد كمال است بنگر نه كاستي هاي حاصله از گناه را، چرا كه هر كس بي هنر باشد به عيب مي نگرد .(3) آن زمان از عطر حوري بهشتي بوي خوش بر مي خيزد كه خاك ميخانه ما را به مانند عبير در گريبان خود نهد .(4) ناز وكرشمه ساقي آنچنان راهزن پرهيزكاري و ايمان اسلامي است كه شايد تنها صَهَيب قادر باشد كه از باده نوشي بپرهيزد . (5) كليد گنج سعادت، پذيرفتگي در پيشگاه صاحبدلان استو مبادا كسي در اين نكته ظريف ترديد كند. (6) موسي، اين چوپان بيابان اَيمن وقتي به مردا دل خود مي رسد كه از دل وجان چند سال به شعيب خدمت كند. ( 7) سرگذشت حافظ آنگاه كه به چونگي روزگار جو اني وپيري مي پردازد ، خون از ديدگان جاري مي كند .
شرح ابيات غزل (188)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر غزل : مجتث مثمن مخبون محذوف
*
مفاد مقطع اين غزل دلالت واضح بر اين دارد كه حافظ در زمان پيري يعني اواخر عمر خود اين غزل را سروده است زيرا صراحتاً مي گويد وقتي كه به ياد ايام جواني و روزگار پيري خود مي افتم و آنچه بر من دراين ايام گذشته اگر باز گو كنم خون از ديدگان جاري مي شود. اين موضوع مي رساند كه شاعر آسماني جز در ايّامي معدود و زماني محدود آنطور كه بايد وشايد به مراد دل زندگاني نكرده و زير باروفشار و سختي ها وناكامي ها ، روزگار به سر برده است.
مطلع غزل هم دلالت براين دارد كه حسودان و كوته نظران و فضولان تا اين پيري هم دست از او سر او نكشيده و بر اعمال و رفتار و گفتار او خرده گيري مي كرده اند. شاعر در بيت دوم غزل خطاب به فضولان ، مفاد بيت سعدي عليه الرحمه :
الااي هنرمند فرخنده خوي هنرمند نشينيده ام عيب جوي
را به نحو كاملتري بازگو مي كند و مي فرمايد چشمت را باز كن و ببين كه من به سرحد كمال را ه عشق رسيده ام و از پاره يي از معاصي من بگذر. در عبارت ( كمال صدق محبت) يكدنيا معني نهفته است و توضيح آنكه كمال هر موجودي را دو مرحله است و به قول فلاسفه به كمال اول و كمال ثاني يا كمال طبيعي و كمال اكتسابي موسوم است.
كمال اوليه يا كمال طبيعي نحوه وجود هر موجودي در همان موجود است . مثلاً نفس حيواني، كمال اوّليه حيوان است كه در حدّ ذات خود كامل است و كمال ثانوي يا اكتسابي آن است كه شي ء به آن در صفاتش كامل مي شود مثلاً حيواني تربيت مي شود يا انساني مهندس و پزشك و هنرمند مي شود و از همگان خود كه كمال اوليه انساني را دارند پيشي مي گيرد . حافظ مي خواهد به فضول حالي كند كه تو در من اين هنر را مشاهده كند من محبت را در وجود خود به سرحد كمال صدق محبت رسانيده ام به نحوي كه از آن عاشق تر مرحله يي نيست و به قصور من در اجراي پاره يي دستورات شرعي نگاه مكن چرا كه كسي كه از هنر بويي نبرده است و قادر به پرورش ذات خود ورسيدن به سر حد كمالمعرفت و عشق نيست،قابليت تشخيص بد از خوب را ندارد و چشمهاي او هميشه موارد اختلاف ديگران با نفس خود را ، عيب تلقي مي كند. شاعر در ابيات سوم وچهارم اين غزل مضامين لطيف و تازه يي را به حكم ضرورت و پيروي از كلمه قافيه مي آفرينند. در بيت سوم خاكدر ميكده عشق را از عبير خوشبوتر و گرامي تر مي شمارد و مي فرمايد حوريان و ملايك بهشتي اگر ، از اين خاك ميخانه عشق بهره يي ببرند و آن زمان است كه به كمال مي رسند و در بيت چهارم وسوسه غمزه ساقي ميخانه عشق را چنان جذاب مي داند كه مي فرمايد تنها صُهيب را مي توانم از شر اين وسوسه استثنا كنم و گرنه اين غمزه و عشوه را قدرتي است كه همه را از راه دين وايمان بيرون مي برد. توضيحاً صُهُيب فرزند سنان بن مالك با كُنيه ابو يحيي صحابي ، زماني به اسلام گرويد كه مسلمانان بيش از سيو چند نفر نبودند زهد او به حدي بودكه رسول اكرم درباره صهيب فرموده است: رَبَحَ صُهيب سود برد) و در موردي ديگر فرمود : معصيت نكردن وتقواي صهيب از عفت ذاتي اوست نه از ترس از آتش . او در كودكي ودر عهد جاهليت به اسارت رومي ها در مي آيد و بعداً اورا باز خريد كردند چه پدرش از اشراف دوره جاهليت بود. در مكه اسلام آورد و هنگامي كه رسول اكرم (ص) قصد مهاجرت به مدينه را داشت مشركين از رفتن او ممانعت به عمل آوردند اوبه ناگزير همه ثروت خود را آنها واگذار كرده و مهاجرت كردو بسياري از غزوات در ركاب پيامبر شمشير مي زد و در سال 32 هجري وفات يافت .
حافظ در بيت پنجم تعريف جديدي از سعادت دارد. به عقيده او كسي كه حالات و كيفيّات و رفتار او مورد پسند صاحبدلان باشد، اين شخص د ر مسير سعادت افتاده است و اين امري مسلم است و تأكيد بر اين دارد كه درباره اين تعريف هيچ گونه شكو ترديد نداشته باشيد و در بيت بعدي استمرار در اين راه سفارش مي كند و مي گويد اگر مي خواهي به مراد دل خود يعني به سعادت برسي پيوسته و بطور مستمر كاري كن كه پسند و قبول صاحبدلان باشي همانطور كه موسي چون دختر شعيب پيامبر را خواستگاري كرد قرار شد كه 8 سال خدمت چوپاني پدر زن خود بكند و او ده سال به اين كار مشغول شده ودر نتيجه به مراد دل خود و رتبت پيامبري رسيد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی