غزلیات حافظحافظ
غزل ۱۸۱- بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند | که به بالای چمان از بن و بیخم برکند |
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا | که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند |
هیچ رویی نشود آینه حجله بخت | مگر آن روی که مالند در آن سم سمند |
گفتم اسرار غمت هر چه بود گو میباش | صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند |
مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد | شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند |
من خاکی که از این در نتوانم برخاست | از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند |
باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ | زان که دیوانه همان به که بود اندر بند |
شرح ابیات غزل
١ -پس از اين،فقط دست به دامن آن يار سرو قامت خواهم شد كه با قد و بالاى پرناز و خرامانخود،ريشهى وجودم را كنده است.[دست به دامن شدن،يعنى پناه بردن و سرو بلند،استعاره ازمعشوق،از بن و بيخ بر كندن،كنايه از بىتاب و بىقرار كردن است.بنابراين،مىگويد:فقط به دلبرخرامانى پناه مىبرم كه قامت موزونش،بىتاب و بىقرارم كرده است.]
٢ -براى شادى ما،به مطرب و مى نيازى نيست.تو نقاب از چهره بردار تا من با ديدن چهرهى
درخشان تو مانند سپندى كه بر روى آتش مىرقصد،از شدت شوق به رقص و پاىكوبى بپردازم؛[چهرهى معشوق را به جهت سرخى و شادابى و درخشندگى،به آتش و خود را به سپندى بر آتش مانندمىكند و جهيدن دانهى سپند بر روى آتش را رقص سپند مىنامد و رقص خود را به آن تشبيه مىكند.]
٣ -هيچ چهرهاى نمىتواند جلوهگاه خوشبختى شود مگر آن كه سم سمند يار را بر آن ماليده باشند. [هيچ رويى نمىتواند مانند آيينهاى در حجلهى بخت باشد و بخت در آن جلوهگر شود،مگر آنكه سم اسب يار را به آن بمالند.در توضيح مفهوم اين بيت بايد به دو رسم متداول در روزگاران گذشتهتوجه كرد:نخست آن كه آينههاى فلزى(مانند روى و آهن)را با سم اسبان صيقل مىدادهاند.ديگرآن كه در حجلهى عروس،آينه مىنهادهاند(و اين رسم هنوز هم متداول است)تا چهرهى عروس درآن منعكس شود.بر اين اساس،معناى ظاهرى بيت يك تمثيل ساده است:هيچ رويى(فلزى)شايستهى آن نيست كه در حجله در برابر چهرهى عروس نهاده شود مگر آن كه با سم اسب صيقل و جلا يافته باشد.اما با توجه به ايهام كلمهى روى(فلز-چهره)مقصود كنايى آن است كه چهرهاى كهبر سم و نعل اسب معشوق ساييده شود،يعنى خاك روى و رنج راه عشق را كشيده باشد،اينشايستگى را مىيابد كه جمال بخت در آن جلوهگر شود.]
۴ -راز عشق تو را فاش كردم،هر چه بادا باد!بيش از اين صبر ندارم،چه كنم؟آخر تا كى بايد اين
راز را پنهان بدارم؟
۵ -اى صياد!آهوى مشك بوى مرا مكش!از چشم سياهش شرم كن و او را با كمند مبند!
6 -من كه در درگاه يار به خاك افتادهام،چگونه مىتوانم بر لب قصر بلند او بوسه زنم؟[خاكى،به
جز بر خاك افتاده.به معنى خوار و ذليل و خاكسار و زمينى هم هست.قصر بلند هم علاوه بر معناىاصلى آن،به مقام والا و آسمانى معشوق اشاره دارد.بنابراين مىگويد:من خاكى و زمينى،چگونهمىتوانم به آن يار آسمانى برسم؟]
٧ -اى حافظ،دل خود را از حلقهى گيسوى مشكين يار،بيرون مياور و آن را بازپس مگير؛زيرا كه
اين دل ديوانه است و بهتر آن است كه ديوانه در بند باشد![به طور غير مستقيم،دل را به ديوانه وگيسوى يار را به بند و زنجير مانند كرده است.]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری