غزلیات حافظحافظ
غزل ۱۵۹- نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد | ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد |
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی | شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد |
خوش بود گر محک تجربه آید به میان | تا سیه روی شود هر که در او غش باشد |
خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب | ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد |
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست | عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد |
غم دنیی دنی چند خوری باده بخور | حیف باشد دل دانا که مشوش باشد |
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش | گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد |
بسیار سایت جامع و کامل و مفید برای هر سن آموزشی و پزوهشی میباشد و از دست اندر کاران جمع آوری و تدوین این سایت کمال تشکر را دارم
اين غزل چقدر متناسب شرايط حال و دروغ پردازي هاي يك نفر است.
معني لغات (159)
نقد:سيم وزر ، مسكوك ، زمان حال، حال حاضر و بالفعل.
غَش:به فارسي با فتح اول به معني تزوير ، مكر، وحيله ، خيانت ، ناخالص بودن و در زبان عربي به معناي خيانت و خبث.
نگران:در حال نگريستن ، در حال تماشا، مضطرب و پريشان.
بي غش: بدون شيله ، پيله واستتار، نقص.
مستوجب:سزاوار ، لايق ، در خور ، مستحق.
وِردِ سحري:دعاي سحرگاهان.
مست شدي:از خود بيخود مي شد.
مَحَك: سنگ محك، سنگي كه باآن عيار طلا را مي سنجند
محك تجربه: ( اضافه تشبيهي ) كنايه از اينكه پاي تجربه و آزمايش به ميان آيد.
ساقي:خط سبز چهره ساقي ، موهاي تازه رسته بر چهره ساقي.
زند نقش بر آب: (1) بر آب نقش ببندد ، كار بي حاصل انجام دهد. (2) در گونه و عارض مانند آب روشن و زلال منعكس شود. ناز پرورد تنعم :ناز پروده و در ناز و نعمت بزرگ شده.
دُنييِّ دَني :دنياي پست و كلمه دنيا از دني گرفته شده كه لغت مقابل علوي است.
مشوّش:پريشانحال ، آشفته، مضطرب.
دلق:خرقه ، لباسي كه صوفيان روي همه لباسها مي پوشند.
ساقي مهوش: ساقي زيبا روي ماه مانند.
معاني ابيات غزل(159)
(1) سرشت و ماهيت و محضر صوفي همه بي آلايش و بي غش نيست . چه بسيار خرقه( و آنكه د ر خرقه است سزاوار آتش زدن است.
(2) صوفي ما كه با خواندن دعاهاي سحري، از خود بي خود مي شد، شب هنگام او را بنگر كه از شراب مست شده است !
(3) چه خوب است كه پاي آزمايش به ميان آيد تا هركس كه دورنگي دوجودش باشد روسياه شود. ( 4) اگر خط سبز چهره ساقي ، بدين سان بر اين گونه هاي آب گونه نقش بندد چه بسيار چهره ها كه با اشك خونين نقاشي شود .
(5)كسي كه در ناز ونعمت پرورده شده ( از راه عشق) راهي به سوي دوست نمي يابد . عاشقي راه و روش مردان رندي است كه تاب تحمل رنج و سختي را دارا هستند.
(6) تا كي و چقدر غم اين دنياي پست را مي خوري ، باده بخور! حيف است كه دل انسان دانا مضطرب و پريشان باشد.
(7) اگر شراب از دست آن ساقي زيبا باشد ، خرقه و سجاده حافظ را باده فروش ( به گروگان) مي برد.
شر ح ابيات غزل: (159)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن بحر
غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم
*
دوران شاه شجاع مصادف است با اوج مبارزات صوفيان دنيادار و متظاهر با حافظ رند راستگو ، با تدبير و زيركي و حافظ با شهامت و صراحت به مصاف يكديگر رفته و در اين ميان هر چند به ظاهر ، حافظ در ايامي چند در مضيقه مي افتد ليكن افكار عمومي به نفع اوجبهه بندي كرده و حافظ مآلاً از اين در گيري پيروز بيرون مي آيد. در اين غزل كه به منزله معرفي ظاهر الصّلاحان نابكاري كه زير پوشش تصوف در جامعه آن روز قد علم كرده بودند سروده شد است شاعر صراحتاً به مردم هشدار مي دهد كه سرشت و ماهيت وجودي اين اشخاص ناخالصي فراوان دارد و آوردن كلمه نقد به منظور ايجاز كلام وتشبيه وجود صوفي به سكه تقلبي است . مفاد بيت دوم اين غزل را حافظ در جاي ديگر چنين سرو ده است :
واعظان كاين جلوه در محراب ومنبر مي كن چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند
شاعر دربيت سوم مفاد آيه 150 سوره بقره را ياد آوري مي كند : وَ لَنَبلُوَنَّكُم بِشَیء مِنَ الخَوفِ وَ الجُوعِ وَ نَقص مِن الاَموالُ وَ الاَنفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِرِ الصّابَرينَ ( شما را به شمه يي از ترس و گرسنگي و كاهش اموال و نفوس و محصولات امتحان خواهيم كرد و صابران را نويد ده) . وبدين معنا اشاره دارد كه عاقبت مشت اين اشخاص ريا كار باز خواهد شد . همين مضمون را شاعر در جاي ديگر به صورت ديگر چنين بازگو مي كند :
بازي چرخ بشكندش بيضه در كلاه زيرا كه عرض شعبده اهل راز كرد
بيت پنجم اين غزل به سبب بلاغت تامه به صورت ضرب المثل در آمده است .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
تعبیرفال حافظ
تو مورد اعتماد دیگرانی. اگر در کار خود غل و غش داشته باشی هم خودت را ازبین می بری هم دیگران را پس از تجربه ی خودت استفاده کن و دست دیگران را هم بگیر. حیف از توست که با حیله و ریا بخواهی زندگی کنی. ذات تو مثل یک سجاده پاک و بی ریاست. مراقب شیطان باش.