غزلیات حافظحافظ
غزل ۱۲۷- روشنی طلعت تو ماه ندارد
روشنی طلعت تو ماه ندارد | پیش تو گل رونق گیاه ندارد |
گوشه ابروی توست منزل جانم | خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد |
تا چه کند با رخ تو دود دل من | آینه دانی که تاب آه ندارد |
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت | چشم دریده ادب نگاه ندارد |
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری | جانب هیچ آشنا نگاه ندارد |
رطل گرانم ده ای مرید خرابات | شادی شیخی که خانقاه ندارد |
خون خور و خامش نشین که آن دل نازک | طاقت فریاد دادخواه ندارد |
گو برو و آستین به خون جگر شوی | هر که در این آستانه راه ندارد |
نی من تنها کشم تطاول زلفت | کیست که او داغ آن سیاه ندارد |
حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیب | کافر عشق ای صنم گناه ندارد |
معاني لغات (127)
طلعت : چهره ، روی ، وجه.
دود دل: دودِآه دل، دودی که در اثر سوختن دل به وسیله آه از دهان بیرون می آید. آینه: در اینجا به معنای روی دلدار است.
دیدم : دیدم و دریافتم که، به اول مصراع دوم وابسته می شود. بدین صورت: آن چشم دل سیه که تو داری ، دیدم و دریافتم که جانب هیچ آشنا نگاه ندارد .
رطل : پیمانه یی که بزرگ است و به قدح می ماند ، رطل واحد حجم مایعات . توضیحاً رطل واحد وزن جامدات هم مرسوم بوده است معادل صد مثقال .
مرید خرابات: ملازم میخانه ، معتکف خرابات ، پیر خرابات نشین.
شادی شیخی: به سلامتی شیخی
شادی شیخی که خانقاه ندارد: به سلامتی شیخی که در بند خانقاه و در دارو دسته خانقاهیان قرار ندارد.
آستین به خون جگر شوی: از فرط اندوه ، خون گریه کن و با آستین خود اشک خونین فراوان خود راپاک کن چندانکه آستین تو در آن شسته شود..
تطاول: تجاوز ، دراز دستی ، کنایه از ظلم و جور وتعدّی
حافظ اگر سجده تو کرد عیب مکن کافر عشق ای صنم گناه ندارد: اگر حافظ به تو سجده کرد بر او خرده مگیر زیرا آنکس که به خاطر عشق کافر شده و از دین برگشته وسجده صنم می کندگناهی ندارد .
معانی ابیات غزل(127)
(1)ماه فروغ چهره تو و گل ، در پیش رویت جلوه گیاه را ندارد.
(2) جان منِ در گوشه ابروی تو جا خوش کرده ، از این گوشه خوشتر پادشاه جایی ندارد.
(3) باید دید دود دل من با چهره تو چه می کند ، می دانی که آینه تحمل آه ندارد.
(4) نگاه کردم و دریافتم که آن چشم سیاه دلی که تو داری مراعات هیچ آشنا را نمی کند.
(5) ای پیر خرابات نشین ! به خاطر سلامتی و شادی شیخی که خود را اسیر و تابع خانقاه نمی داند، پيمانه بزرگي از شراب به من بپيما .
(6)خون دل بخور و خاموشی گزین که دل نازک آن محبوب تاب تحمل دادو فریاد شاکی را ندارد (7) به کسی که در آستانه این خانه راهی ندرد بگو، برو و آستین خودرا با اشکی چشم و خون جگر بشوی (8) تنها من دراز دستی زلف را تحمل نمی کنم ، چه کسی است که نشان غمی از این سیاه ، بر دل نداشته باشد. (9) اگر حافظ تورا سجده کرد او را شماتت مکن زیرا آنکس که به خاطر عشق تو کافر شده و سجده صنم می کند گناهی ندارد.
شرح ابیات غزل (127)
وزن غزل : مفتعلن فاعلات مفتعلن فع
بحر غزل : مُنسرح مثمّن مطوی منحور
*
کمال خجند: آنچه تو داری به حسن ، ماه ندارد جـاه و جمال تو پادشاه ندارد
خـاقــانــی : صـد یـک حسن تـو نـوبـهار نـدارد طـاقـت جـور تو روزگار ندارد
کمال الدین اسماعیل: تاب جمال تو آفتاب ندارد يـا خم زلفت بنفشه تاب ندارد
*
با توجه به مضامین غزل کمال خجند به نظر می رسد حافظ به هنگام سرودن این شعر ف مضامین غزل او را منظور نظر داشته است . غزلی است عاشقانه و ساخته وپرداخته شده و نه غزلی که عاشقی از سوز دل سروده باشد . این غزل در زمان شاه شجاع سروده شده و بعضی از شارحین مفاد بیت ششم آن را کنایه یی به او می دانند و معتقدند شاه شجاع پس از کور کردن چشم پسر خود شبلی و در اثر میگساری فراوان ، تندخو شده و تاب تحمل اندرز دیگران را نداشته و به همین سبب حافظ می فرماید باید خون دل خورد و خاموش بود یا اینکه : دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری جانب هیچ آشنا نگاه دارد که کنایتی است از بیرحمی شاه شجاع در مورد کور کردن چشم فرزند خود.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی