غزلیات حافظحافظ

غزل ۱۱۲- آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین دادصبر و آرام تواند به من مسکین داد
وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموختهم تواند کرمش داد من غمگین داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدمکه عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیستآن که آن داد به شاهان به گدایان این داد
خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکنهر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد
بعد از این دست من و دامن سرو و لب جویخاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
در کف غصه دوران دل حافظ خون شداز فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد

 

غزل ۱۱۲

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. معاني لغات غزل (112)
    تطاول: دراز دستي، تعدي، گردنكشي، ظلم، دست‌درازي، تجاوز.
    فرهاد: اسم خاص، نام سنگتراشي در زمان خسروپرويز كه عاشق معشوقه خسروپرويز به نام شيرين بود.
    شيرين: معشوقه ارمني و همسر خسروپرويز.
    كابين: مهريه، مبلغي كه به هنگام ازدواج شوهر به همسر مي‌پردازد يا تعهد پرداخت آن را مي‌كند.
    خواجه‌قوام‌الدين: قوام‌الدين محمدبن‌علي صاحب عيار درسال 750 هجري وارد دستگاه شاه‌شجاع شد و به ترقيات نايل آمد تا در 755 به نيابت سلطنت رسيد و در 756 حاكم ايالت كرمان شدو در 760 وزير اول شاه‌شجاع گرديد و چون قدرت زيادي به هم رسانيده بود در سال 764 در اثر تحريكات معاندين بدست شاه‌شجاع كشته شد. حافظ با اين وزيردوست و در رثاء او قطعه‌يي سروده و اشعاري در مديحه او دارد.

    معاني ابيات غزل (112)
    (1) كسي كه به چهره تو، رنگ گل قرمز و نسترن سفيد داده و رخسار تو را سرخ و سفيد آفريده، به من مسكين هم مي‌تواند صبر و آرامش عطا كند.
    (2) (و) كسي كه به گيسوي تو راه و روش درازدستي و تجاوز ياد داد، لطف و كرمش هم مي‌تواند داد من غمگين را بستاند.
    (3) از آن روزي كه فرهاد مهار دل ديوانه‌اش را به دست اراده لب شيرين سپرد، من از حياتش قطع اميد كردم.
    (4) هرگاه گنج طلا نباشد، گوشه‌يي كه بتوان با قناعت در آن به سر برد، موجود است. آن خدايي كه به شاهان گنج زر داد به مستمندان هم كنج قناعت ارزاني داشت.
    (5) دنيا به مانند عروس خوش سيمايي است، اما هركس با او پيوند همسري بست، عمرخود را كابين و مهريه او كرده و در اختيارش نهاد.
    (6) بعد از اين، كنار جويبار، دست به دامن سرو مي‌شوم. به خصوص كه بادصبا مژده فرا رسيدن ماه فروردين و فصل بهار را مي‌دهد.
    (7) دل حافظ در زير فشار و در مشت غم و اندوه روزگار خون شد. فرياد از دوري رويت‌‌اي خواجه قوام‌الدين.

    شرح ابيات غزل(112)
    وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع‌لان
    بحر غزل: رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ
    *
    اين غزل در رثاء قوام‌الدين محمد صاحب عيار سروده شده است كه خود و اجدادش همه در كار ديواني و صاحب عياري بوده و در سفر كرمان وارد دستگاه شاه‌شجاع شده و در سال 760 به مقام وزرات دست يافت و تا بدانجا پيش رفت كه امارت لشكر نيز بدو تفويض شد و كشورداري و كشورگيري را با هم در آميخت و عاقبت بدست شاه‌شجاع درسال 764 به وضع فجيعي كشته شد و بدنش را قطعه قطعه كرده هر قطعه را به ايالتي فرستاده به در دروازه آويزان كردند. حافظ كه از دوستان صاحب عيار است اين غزل را با احتياط فراوان در رثاء اين وزير سروده و صورت ظاهر غزل خطاب به شاه‌شجاع و ايهامات آن مربوط به صاحب عيار است. شاعر خطاب به شاه‌شجاع و در تعريف زيبايي صورت او بلافاصله از صبر و شكيبايي نام مي‌برد و آن را از خداوند مسئلت مي‌دارد و اين بواسطه قتل صاحب عيار بدست شاه‌شجاع است. شاعر دربيت دوم از تطاول و تعدي شاه سخن به ميان آورده و به نحو لطيفي آن را گوشزد مي‌كند سپس در بيت سوم مي‌‌‌گويد من از روزي كه صاحب عيار به قبولي وزارت تن در داد عاقبت كار او را پيش‌بيني مي‌كردم و در بيت چهارم درقالب اندرز و نصيحت مفهوم اين بيت را يادآورد مي‌شود كه:
    به دريا در منافع بي‌شمار است

    اگر خواهي سلامت دركنار است

    و از آنجايي كه دربيت ماقبل از فرهاد و شيرين سخن رفته است از گنج زر صحبت مي‌كند و اين يادآور بلند نظري فرهاد كوهكن است كه توسط خسروپرويز با طلا و زر تطميع شد و او به گنج زر شاه اعتنايي نكرد و به كنج قناعت نشست و خسروپرويز را نااميد ساخت.
    بالاخره دربيت پنجم جهانداري را با بهاي عمر برابر مي‌داند و در بيت ششم به خود وعده‌گوشه‌گيري و بهره‌وري از فرصت دو روزه عمر را مي‌دهد و غزل را با نام صاحب عيار و غم فراق او به پايان مي‌برد. اين غزل در بهار سال 764 هجري و اوايل فروردين آن سال سروده شده است.
    ***
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا