قصاید حافظحافظ
قصیده ۲- ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی

ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی | هزار نکته در این کار هست تا دانی |
بجز شکردهنی مایههاست خوبی را | به خاتمی نتوان زد دم سلیمانی |
هزار سلطنت دلبری بدان نرسد | که در دلی به هنر خویش را بگنجانی |
چه گردها که برانگیختی ز هستی من | مباد خسته سمندت که تیز میرانی |
به همنشینی رندان سری فرود آور | که گنجهاست در این بیسری و سامانی |
بیار باده رنگین که یک حکایت راست | بگویم و نکنم رخنه در مسلمانی |
به خاک پای صبوحیکنان که تا من مست | ستاده بر در میخانهام به دربانی |
به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم | که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی |
به نام طره دلبند خویش خیری کن | که تا خداش نگه دارد از پریشانی |
مگیر چشم عنایت ز حال حافظ باز | وگرنه حال بگویم به آصف ثانی |
وزیر شاهنشان خواجه زمین و زمان | که خرم است بدو حال انسی و جانی |
قوام دولت دنیی محمد بن علی | که میدرخشدش از چهره فر یزدانی |
زهی حمیده خصالی که گاه فکر صواب | تو را رسد که کنی دعوی جهانبانی |
طراز دولت باقی تو را همیزیبد | که همتت نبرد نام عالم فانی |
اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود | همه بسیط زمین رو نهد به ویرانی |
تو را که صورت جسم تو را هیولایی است | چو جوهر ملکی در لباس انسانی |
کدام پایه تعظیم نصب شاید کرد | که در مسالک فکرت نه برتر از آنی |
درون خلوت کروبیان عالم قدس | صریر کلک تو باشد سماع روحانی |
تو را رسد شکر آویز خواجگی گه جود | که آستین به کریمان عالم افشانی |
صواعق سخطت را چگونه شرح دهم | نعوذ بالله از آن فتنههای طوفانی |
سوابق کرمت را بیان چگونه کنم | تبارکالله از آن کارساز ربانی |
کنون که شاهد گل را به جلوهگاه چمن | به جز نسیم صبا نیست همدم جانی |
شقایق از پی سلطان گل سپارد باز | به بادبان صبا کلههای نعمانی |
بدان رسید ز سعی نسیم باد بهار | که لاف میزند از لطف روح حیوانی |
سحرگهم چه خوش آمد که بلبلی گلبانگ | به غنچه میزد و میگفت در سخنرانی |
که تنگدل چه نشینی ز پرده بیرون آی | که در خم است شرابی چو لعل رمانی |
مکن که می نخوری بر جمال گل یک ماه | که باز ماه دگر میخوری پشیمانی |
به شکر تهمت تکفیر کز میان برخاست | بکوش کز گل و مل داد عیش بستانی |
جفا نه شیوه دینپروری بود حاشا | همه کرامت و لطف است شرع یزدانی |
رموز سر اناالحق چه داند آن غافل | که منجذب نشد و از جذبههای سبحانی |
درون پرده گل غنچه بین که میسازد | ز بهر دیده خصم تو لعل پیکانی |
طربسرای وزیر است ساقیا مگذار | که غیر جام می آنجا کند گرانجانی |
تو بودی آن دم صبح امید کز سر مهر | برآمدی و سر آمد شبان ظلمانی |
شنیدهام که ز من یاد میکنی گه گه | ولی به مجلس خاص خودم نمیخوانی |
طلب نمیکنی از من سخن جفا این است | وگرنه با تو چه بحث است در سخندانی |
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد | لطایف حکمی با کتاب قرآنی |
هزار سال بقا بخشدت مدایح من | چنین نفیس متاعی به چون تو ارزانی |
سخن دراز کشیدم ولی امیدم هست | که ذیل عفو بدین ماجرا بپوشانی |
همیشه تا به بهاران هوا به صفحه باغ | هزار نقش نگارد ز خط ریحانی |
به باغ ملک ز شاخ امل به عمر دراز | شکفته باد گل دولتت به آسانی |
خيلي عاليه. فقط اي كاش مي شد لغت نامه را دانلود كرد. اگر راهي هست لطفا بهم بگيد. ممنون.
٭ خواجه قوام الدين محمد صاحب عيار معلم و مربي شاه شجاع و وزير او در زمان سلطنت، يكي از شخصيت هاي ديني- سياسي دوره حكومت امير مبارزالدين است كه به دستور او تربيت فرزندش را به عهده گرفت و مدتي كرسي وزارت شاه شجاع را داشت تا اينكه عاقبت به دستور اين سلطان به قتل رسيد.
همانطور كه از مفاد بيت بيت اين قصيده و ترفندي كه شاعر در شيوه كلام به كار گرفته بر ميآيد ميان خواجه حافظ و وزير چندان روابط گرم و حسنه وجود نداشته و شاعر از اين وزير سخت گله مند بوده است. پس از رسيدن به مقام صدارت چنين اقتضا ميكند كه حافظ به نحوي در صدد دلجويي مقام وزارت برآيد و به همين منظور قصيده بالا را مي سرايد.
در اين قصيده شاعر با زبردستي هرچه تمام تر با تحكّم و اخطار سخن را به كنايه شروع و تا ده بيت كه معمولاً ظرفيت يك غزل است محور كلام را بر شِكوه و شكايت نهاده و حرفهاي مگو را به مخاطب ناشناسي بالصّراحه در ميان مي نهد و براي اينكه صاحب عيار آنها را دستاويز نكرده و حمل بر جسارت گوينده ننمايد در بيت دهم با آوردن تخلّص چنان مي نماياند كه شكايت از ديگري دارد و او را تهديد مي كند كه از دست تو، به آصف ثاني پناه خواهم برد.
حافظ همانطور كه شيوه اوست اين ده بيت را مقدمه يك قصيده قرار داده به دنبال آن به مدح ممدوح مي پردازد. جالب اينكه در اين مرحله هم از زبان بلبل به گل مطالبي را در ميان مي نهد كه همان مكنونات قلبي خود اوست و به صورت غير مستقيم به وزير مي فهماند كه اكنون كه تهمت زن تكفير يعني امير مبارزالدين از ميان رفته تو هم سياست مردم داري پيشه كن و به مردم جفا مَوَرز و كاري كن كه خلق خدا در امور شخصي خود آزاد باشند. بالاخره در مرحله سوم يعني هفت بيت آخر قصيده مستقيماً وزير را مورد خطاب قرار داده و ضمن گلايه ناشي از بي اعتنايي وزير نسبت به خود بر سر او منّت نهاده مي گويد: بدانكه مدايح من است كه ميتواند به تو هزار سال عمر جاويد ببخشد و از او تقاضا مي كند كه در اين قصيده به چشم قبول نگريسته و قلم عفو بر ماجراهاي گذشته فيمابين بكشد.
ذكر اين توضيحات بدان سبب كه عده اي حافظ را مدّاح مقامات ذي نفوذ و صاحب قدرت تصور مي كنند ضرورت داشت و شايسته است با مطالعه دقيق آن، پي به ميزان قدرت و هنر حافظ در القاء اندرز و بازگوييِ شكايات به صورت غيرمستقيم و در پرده ايهام آنهم در قالب قصيده و به نام مدح برده و به ميزان نهوّر شاعر در زمان استبداد آنچناني، آگاهي يابند.
(1) شكرآويز به معناي آويزه شال ترمه شير و شكري يعني شال ترمه اي كه به رنگ زردِ كِرِمي است.
در سابق هر صنف و طبقه اي شال و عمامه اي به رنگ مخصوص بر سر مي گذاشتند، بطوري كه از رنگ شالِ عمامه آنهاهركس به خوبي مي توانست بداند كه اين شخصيت قصاب است و آن ديگري بازرگان.
يك نوع عمامه با پارچه زرد كم رنگ و خط هاي موازي تيره در طول پارچه اي كه از نوع ترمه بود مخصوص تاجرها و بزرگان بود كه در هر شهر تعدادشان نسبت به ساير اصناف كمتر بود و به آن عمامه شير و شكري مي گفتند و صاحب اين عمامه از اولياء حكومت يا بازرگانان طراز اول شهر بودند. در كنار حاشيه اين پارچه، آويزه هايي مانند آنچه در انتهاي قالي به نام ريشه به چشم مي خورد وجود داشت كه صاحب عمامه در موقع پيچيدن، آن ريشه ها را گرداگرد آخرين لايه عمامه به صورت آويز نشان مي داد و به نام شكرآويز موسوم بود.
مقصود حافظ از شكرآويز خواجگي همين علامات و ريشه هاي پارچه عمامه شير و شكري است كه در اطراف سر مشهود و مي رساند كه تو اي صاحب عيار خواجه و بزرگوار و محترم مي باشي.
(2) در بعضي از نسخه ها به جاي كلمه (سوابق) كلمه (سوابغ) آمده كه جمع سابغه و به معناي تمام و دراز و فراخ و كامل است.
(3) حافظ از آنجا كه به حكم اجبار اين قصيده مدحيّه را سروده، در عالم رندي اشاره اي هم به خشونت و درنده خوييِ او ميكند.
(4) در بعضي از نسخه ها به جاي لاله هاي (كِلَّه هاي) آمده كه به معناي چادرها و پرده هاست و با بادبان صبا در شعر مناسبت دارد.
(5) مضمون اين بيت را نظامي در ليلي و مجنون چنين آورده است:
روز از سرِ مهر سر برآورد كافاق به مهر سر درآورد
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی