داستان رستم و شغاد
-
بخش ۸
چو شد روزگار تهمتن به سر به پیش آورم داستانی دگر چو گشتاسپ را تیره شد روی بخت بیاورد جاماسپ…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۷
چنین گفت رودابه روزی به زال که از زاغ و سوک تهمتن بنال همانا که تا هست گیتی فروز ازین…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۶
فرامرز چون سوک رستم بداشت سپه را همه سوی هامون گذاشت در خانهٔ پیلتن باز کرد سپه را ز گنج…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۵
ازان نامداران سواری بجست گهی شد پیاده گهی برنشست چو آمد سوی زابلستان بگفت که پیل ژیان گشت با خاک…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۳
بداختر چو از شهر کابل برفت بدان دشت نخچیر شد شاه تفت ببرد از میان لشکری چاهکن کجا نام بردند…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۴
چو با خستگی چشمها برگشاد بدید آن بداندیش روی شغاد بدانست کان چاره و راه اوست شغاد فریبنده بدخواه اوست…
بیشتر بخوانید » -
-
بخش ۲
چنین گوید آن پیر دانشپژوه هنرمند و گوینده و با شکوه که در پرده بد زال را بردهای نوازندهٔ رود…
بیشتر بخوانید »