داستان هفتخوان اسفندیار
-
بخش ۱۵
چو آن نامه برخواند اسفندیار ببخشید دینار و برساخت کار جز از گنج ارجاسپ چیزی نماند همه گنج خویشان او…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۴
دبیر جهاندیده را پیش خواند ازان چاره و چنگ چندی براند بر تخت بنشست فرخ دبیر قلم خواست و قرطاس…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۲
چو تاریکتر شد شب اسفندیار بپوشید نو جامهٔ کارزار سر بند صندوقها برگشاد یکی تا بدان بستگان جست باد کباب…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۳
چو ماه از بر تخت سیمین نشست سه پاس از شب تیره اندر گذشت همی پاسبان برخروشید سخت که گشتاسپ…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۱
شب آمد یکی آتشی برفروخت که تفش همی آسمان را بسوخت چو از دیدهگه دیدهبان بنگرید به شب آنش و…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۹
وز انجا بیامد به پردهسرای ز بیگانه پردخت کردند جای پشوتن بشد نزد اسفندیار سخن رفت هرگونه از کارزار بدو…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۰
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت خریدار بازار او در گذشت دو خواهرش رفتند ز ایوان به کوی غریوان و…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۸
چو یک پاس بگذشت از تیره شب به پیش اندر آمد خروش جلب بخندید بر بارگی شاه نو ز دم…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۷
ازان پس بفرمود تا گرگسار بیامد بر نامور شهریار بدادش سه جام دمادم نبید می سرخ و جام از گل…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۶
جهانجوی پیش جهانآفرین بمالید چندی رخ اندر زمین بران بیشه اندر سراپرده زد نهادند خوانی چنانچون سزد به دژخیم فرمود…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2