غزلیات حافظحافظ
غزل ۲۷۹- خوشا شیراز و وضع بیمثالش
خوشا شیراز و وضع بیمثالش | خداوندا نگه دار از زوالش |
ز رکن آباد ما صد لوحش الله | که عمر خضر میبخشد زلالش |
میان جعفرآباد و مصلا | عبیرآمیز میآید شمالش |
به شیراز آی و فیض روح قدسی | بجوی از مردم صاحب کمالش |
که نام قند مصری برد آن جا | که شیرینان ندادند انفعالش |
صبا زان لولی شنگول سرمست | چه داری آگهی چون است حالش |
گر آن شیرین پسر خونم بریزد | دلا چون شیر مادر کن حلالش |
مکن از خواب بیدارم خدا را | که دارم خلوتی خوش با خیالش |
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر | نکردی شکر ایام وصالش |
معانی لغات غزل (279)
خوشا : (شبه جمله) چه نیکوست، چه خوش و خرّم است .
زوال : هلاک، نابودی .
رُکناباد : قنات رکن آباد که از دو فرسنگی شیراز از کوبَمو سرچشمه گرفته و هنوز هم جاری است .
لو حَشَ الله : لااَوحَشُه الله، خداوند وحشت را از او دور دارد .
جعفر آباد : آبادی کوچکی در حومۀ شیراز .
مصلّی : ناحیه یی که از آب رکن آباد مشروب می شده و زمین های حدّ فاصل آرامگاه حافظ و سعدی را شامل می شده و پس از درگذشت حافظ او را در گوشه مصلّا به خاک سپردند .
عبیرآمیز : با عنبر آمیخته، معطّر .
فیض : بهره .
روح قدسی : روح القُدُس، جان پاک، یکی از مراحل سه گانه. تثلیث مسیحیّت یعنی (اَب ـ اِبن ـ روح القدس) روحی که به پیامبران و اولیاء الله اختصاص دارد .
قند مصری : نیشکر و قندی که از مصر به بلاد دیگر صادر می شده است .
انفعال : شرمندگی .
لولی : کولی، زن های بلند بالا و ظریف کولی از نژاد شیرازی .
شنگول : شادب، زنده دل .
شیرین پسر : شاهد زیبا و شیرین حرکات .
خدا را : به خاطر خدا .
معانی ابیات غزل (279)
1) چه خوش و خوب و خرّم است شیراز و وضع بی نظیر و مانندش! خداوندا از نابودی آن را دور نگاهدار .
2) صد بار چشم بد از آب رکناباد ما به دور باد که آب زلالش زندگانی جاوید می بخشد .
3) میان جعفرآباد و مصلّی نسیمی معطّر و با عنبر آمیخته، می وزد .
4) بیا و به شیراز و به برکت مصاحبت مردم با معرفت آن به جستجوی فیض حیات بخش روح القدس بپرداز .
5) چه کسی در اینجا نام قند مصری به زبان آوَرد که شیرین دهنان او را شرمنده و پشیمان نکردند؟
6) ای باد صبا از آن کولی شاداب سرمست چه خبر داری؟ حالش چطور است .
7) ای دل، اگر آن شاهد شیرین کلام، خونِ مرا بریزد از او درگذر و مانند شیر مادر خون مرا حلالش کن .
8) به خاطر خدا از این خواب خوش بیدارم مکن که با خیال او در خواب، بزمی نشاط انگیز دارم.
9) حافظ، تو که از دوری او در هراس بودی چرا در ایّام وصالِ او شاکر و سپاسگزار نبودی .
شرح ابیات غزل (279)
وزن غزل : مفاعیلن مفاعیلن فعولن
بحر غزل : هزج مسدّس محذوف
*
این غزل حاصل ایّام جوانی حافظ و غزلی است که شاعر در وزنی مناسب در آن به ستایش زادگاه خود پرداخته است .
به عقیده این ناتوان از این نکته غافل نباید بود که حافظ در هر حال و هر زمان، هر سخنی را که به زبان و قلم آورده کاملاً بازتاب عقاید باطنی و روحیه بی آلایش اوست و به هیچ وجه از روی تکلّف و به صورت مصنوعی شعری نساخته است .
ممکن است بعضی بر این گفته ایراد بگیرند که پس حُکم مواردی که شاعر در عینِ بی مهری شاه شجاع، به مدح او پرداخته چیست؟ باید گفت قضاوت دربارۀ هر نوشته و سروده یی بایستی با توجه به عرف زمانی که نویسنده و شاعر در آن می زیسته و با حلّاجیِ دقیقِ علت و معلول ها به عمل آید. شاعری که صرف نظر از دوستی و صمیمیت چندین ساله با شاه، در دربارِ او عهده دارِ وظایفی بوده و در موارد زیادی به سبب صراحت لهجه و بی پروایی و بی احتیاطیِ شجاعانه، بر عقاید خویش پافشاری کرده و در نتیجه سبب کدورت و فاصله فیمابین شده، چاره یی ندارد که با شاه به صورت (درشتی و نرمی به هم در . . . ) سخن بگوید. و ما می بینیم که پاره یی از ایهامات اشعار حافظ در مورد شاه شجاع از گله و شکایت نیز فراتر رفته و به درشت گویی هم نزدیک شده است .
در جای دیگر نیز گفته شد که جماعتی از کولیان در بیرون دروازه شهر شیراز می زیسته و دختران آن ها با روی گشاده و زبان چرب و نرم در شهر می گشته و با فروش پاره یی از کالاها جوانان و مردان را شیفته و بی قرار خود می ساخته و پس از گوش بُری، از عاشقان دلباخته دوری می جسته اند. و حافظ در چند مورد به ویژه در ایام شاب از این لولیان و شاهدان نام می برد و در این غزل هم مفاد ابیات پنج بیت آخر غزل، بازگو کننده احساساتِ شاعر در ایام جوانی نسبت به یکی از این لولیان است که کسی نمی داند چگونه سر شاعر جوان را کلاه گذاشته و در رفته است که از باد صبا سراغ جا و مکان او را می گیرد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی