مواعظ سعدی
-
غزل ۳۶
گر مرا دنیا نباشد خاکدانی گو مباش باز عالی همتم، زاغ آشیانی گو مباش بز نیم در آخور قسمت، گیاهی…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۷
صاحبا عمر عزیزست غنیمت دانش گوی خیری که توانی ببر از میدانش چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۱
از صومعه رختم به خرابات برآرید گرد از من و سجادهٔ طامات برآرید تا خلوتیان سحر از خواب درآیند مستان…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۲
تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار راستی باید به بازی صرف کردم روزگار هیچ دست آویزم…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۳
ره به خرابات برد، عابد پرهیزگار سفرهٔ یکروزه کرد، نقد همه روزگار ترسمت ای نیکنام، پای برآید به سنگ شیشهٔ…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۸
وقت آنست که ضعف آید و نیرو برود قدرت از منطق شیرین سخنگو برود ناگهی باد خزان آید و این…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۹
روی در مسجد و دل ساکن خمار چه سود؟ خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود؟ هر…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۰
هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود با یزیدی و جنیدش بیاید…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۴
بیفکن خیمه تا محمل برانند که همراهان این عالم روانند زن و فرزند و خویش و یار و پیوند برادر…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۵
اگر خدای نباشد ز بندهای خشنود شفاعت همه پیغمبران ندارد سود قضای کن فیکونست حکم بار خدای بدین سخن سخنی…
بیشتر بخوانید »