مواعظ سعدی
-
شمارهٔ ۱۶۰
کسان که تلخی حاجت نیازمودستند ترش کنند و بتابند روی از اهل سؤال تو را که میشنوی طاقت شنیدن نیست…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۱۶۱
به مرگ خواجه فلان هیچ گم نگشت جهان که قائمست مقامش نتیجهٔ قابل نگویمت که درو دانشست یا فضلی که…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۱۶۳
ضرورتست که آحاد را سری باشد وگرنه ملک نگیرد به هیچ روی نظام به شرط آنکه بداند سر اکابر قوم…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۱۶۲
خطاب حاکم عادل مثال بارانست چه در حدیقهٔ سلطان چه بر کنیسهٔ عام اگر رعایت خلقست منصف همه باش نه…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۱۵۷
دشمنت خود مباد وگر باشد دیده بردوخته به تیر خدنگ سر خصمت به گرز کوفته باد بیروان اوفتاده در صف…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۱۵۸
چنانکه مشرق و مغرب به هم نپیوندند میان عالم و جاهل تألفست محال وگر به حکم قضا صحبت اتفاق افتد…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۱۵۹
خواجه تشریفم فرستادی و مال مالت افزون باد و خصمت پایمال هر به دیناریت سالی عمر باد تا بمانی ششصد…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۱۵۳
دوش مرغی به صبح مینالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش یکی از دوستان مخلص را مگر آواز…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۱۵۴
مشمر برد ملک آن پادشاه که وی را نباشد خردمند پیش خردمند گو پادشاهش مباش که خود پاشاهست بر نفس…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۱۵۵
مگسی گفت عنکبوتی را کاین چه ساقست و ساعد باریک گفت اگر در کمند من افتی پیش چشمت جهان کنم…
بیشتر بخوانید »