بود در خاطرم که یک چندی
گرچه هستم به اصل و دانش حر
به خرد با فرشته هم پهلو
سخن نظم، نظم دانهٔ در
تا مگر گردد از ایادی تو
تنگم از مرده ریگ مردم پر
چون نبودیم در خور خدمت
گفت عفوت که السلامه مر
بندگی درت کنم چندی
بیریا همچو ایبک و سنقر
ترک کردیم خدمت و خلعت
نه دیار عرب نه شیر شتر