قصایدسعدی

قصیدهٔ شمارهٔ ۴ – در وداع شاه جهان سعدبن ابی‌بکر

رفتی و صدهزار دلت دست در رکیب

ای جان اهل دل که تواند ز جان شکیب؟

گویی که احتمال کند مدتی فراق

آن را که یک نفس نبود طاقت عتیب

تا همچو آفتاب برآیی دگر ز شرق

ما جمله دیده بر ره و انگشت بر حسیب

از دست قاصدی که کتابی به من رسد

در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب

چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم

کاندر میان جانی و از دیده در حجیب

امید روز وصل دل خلق می‌دهد

ورنه فراق خون بچکانیدی از نهیب

در بوستانسرای تو بعد از تو کی شود

خندان انار و، تازه به و، سرخ روی سیب؟

این عید متفق نشود خلق را نشاط

عید آنکه بر رسیدنت آذین کنند و زیب

این طلعت خجسته که با تست غم مدار

کاقبال یاورت بود اندر فراز و شیب

همراه تست خاطر سعدی به حکم آنک

خلق خوشت چو گفتهٔ سعدیست دلفریب

تأیید و نصرت و ظفرت باد همعنان

هر بامداد و شب که نهی پای در رکیب

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا