قصایدسعدی

قصیدهٔ شمارهٔ ۳ – در ستایش اتابک مظفرالدین سلجوقشاه

آن روی بین که حسن بپوشید ماه را

وآن دام زلف و دانهٔ خال سیاه را

من سرو را قبا نشنیدم دگر که بست؟

بر فرق آفتاب ندیدم کلاه را

گر صورتی چنین به قیامت برآورند

فاسق هزار عذر بگوید گناه را

یوسف شنیده‌ای که به چاهی اسیر ماند

این یوسفیست بر زنخ آورده چاه را

با دوستان خویش نگه می‌کند چنانک

سلطان نگه کند به تکبر سپاه را

در هر قدم که می‌نهد آن سرو راستین

حیفست اگر به دیده نروبند راه را

من صبر بیش ازین نتوانم ز روی او

چند احتمال کوه توان بود کاه را؟

ای خفته، که سینهٔ بیدار نشنوی

عیبش مکن که درد دلی باشد آه را

سعدی حدیث مستی و فریاد عاشقی

دیگر مکن که عیب بود خانقاه را

دفتر ز شعر گفته بشوی ودگر مگوی

الا دعای دولت سلجوقشاه را

یارب دوام عمر دهش تا به قهر و لطف

بدخواه را جزا دهد و نیکخواه را

واندر گلوی دشمن دولت کند چو میغ

فراش او طناب در بارگاه را

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا