غزلیات سعدیسعدی

غزل ۶۶

هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظرست

عشقبازی دگر و نفس پرستی دگرست

نه هر آن چشم که بینند سیاهست و سپید

یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصرست

هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز

گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پرست

گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست

خبر از دوست ندارد که ز خود با خبرست

آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس

آدمی خوی شود ور نه همان جانورست

شربت از دست دلارام چه شیرین و چه تلخ

بده ای دوست که مستسقی از آن تشنه‌ترست

من خود از عشق لبت فهم سخن می‌نکنم

هرچ از آن تلخترم گر تو بگویی شکرست

ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست

خصم آنم که میان من و تیغت سپرست

من از این بند نخواهم به درآمد همه عمر

بند پایی که به دست تو بود تاج سرست

دست سعدی به جفا نگسلد از دامن دوست

ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطرست

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا