غزلیات سعدیسعدی

غزل ۵۱۶

کدام کس به تو ماند که گویمت که چنویی

ز هر که در نظر آید گذشته‌ای به نکویی

لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی

نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خویی

هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق

غلام مجلس آنم که شمع مجلس اویی

ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی

تو آب چشمه حیوان و خاک غالیه بویی

تو را که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت

تو حال تشنه ندانی که بر کناره جویی

صبای روضه رضوان ندانمت که چه بادی

نسیم وعده جانان ندانمت که چه بویی

اگر من از دل یک تو برآورم دم عشقی

عجب مدار که آتش درافتدم به دوتویی

به کس مگوی که پایم به سنگ عشق برآمد

که عیب گیرد و گوید چرا به فرق نپویی

دلی دو دست نگیرد دو مهر دل نپذیرد

اگر موافق اویی به ترک خویش بگویی

کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فروکن

نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی

به اختیار تو سعدی چه التماس برآید

گر او مراد نبخشد تو کیستی که بجویی

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا