غزلیات سعدیسعدی

غزل ۴۲۱

چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم

بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم

بلبل سماع بر گل بستان همی‌کند

من بر گل شقایق رخسار می‌کنم

هر جا که سروقامتی و موی دلبریست

خود را بدان کمند گرفتار می‌کنم

گر تیغ برکشند عزیزان به خون من

من همچنان تأمل دیدار می‌کنم

هیچم نماند در همه عالم به اتفاق

الا سری که در قدم یار می‌کنم

آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت

الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم

چون دست قدرتم به تمنا نمی‌رسد

صبر از مراد نفس به ناچار می‌کنم

همسایه گو گواهی مستی و عاشقی

بر من مده که خویشتن اقرار می‌کنم

من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت

کان در ضمیر نیست که اظهار می‌کنم

جانست و از محبت جانان دریغ نیست

اینم که دست می‌دهد ایثار می‌کنم

زنار اگر ببندی سعدی هزار بار

به زان که خرقه بر سر زنار می‌کنم

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا