غزلیات سعدیسعدی

غزل ۳۴۹

بی‌دل گمان مبر که نصیحت کند قبول

من گوش استماع ندارم لمن یقول

تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق

جایی دلم برفت که حیران شود عقول

آخر نه دل به دل رود انصاف من بده

چونست من به وصل تو مشتاق و تو ملول

یک دم نمی‌رود که نه در خاطری ولیک

بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول

روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم

پروانه را چه حاجت پروانه دخول

گنجشک بین که صحبت شاهینش آرزوست

بیچاره در هلاک تن خویشتن عجول

نفسی تزول عاقبه الامر فی الهوی

یا منیتی و ذکرک فی النفس لایزول

ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست

گر رد کنی بضاعت مزجاه ور قبول

ای پیک نامه بر که خبر می‌بری به دوست

یالیت اگر به جای تو من بودمی رسول

دوران دهر و تجربتم سر سپید کرد

وز سر به در نمی‌رودم همچنان فضول

سعدی چو پای بند شدی بار غم ببر

عیار دست بسته نباشد مگر حمول

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا