غزلیات سعدیسعدی

غزل ۲۷۹

فراق را دلی از سنگ سختتر باید

مرا دلیست که با شوق بر نمی‌آید

هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم

بیا و گر همه دشنام می‌دهی شاید

اگر چه هر چه جهانت به دل خریدارند

منت به جان بخرم تا کسی نیفزاید

بکش چنان که توانی که بنده را نرسد

خلاف آن چه خداوندگار فرماید

نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس

که مرده را به نسیمت روان بیاساید

مپرس کشته شمشیر عشق را چونی

چنان که هر که ببیند بر او ببخشاید

پدر که چون تو جگرگوشه از خدا می‌خواست

خبر نداشت که دیگر چه فتنه می‌زاید

توانگرا در رحمت به روی درویشان

مبند و گر تو ببندی خدای بگشاید

به خون سعدی اگر تشنه‌ای حلالت باد

تو دیر زی که مرا عمر خود نمی‌پاید

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا