سعدی
-
شمارهٔ ۵۱
جوشن بیار و نیزه و بر گستوان ورد تا روی آفتاب معفر کنم به گرد گر بردبار باشی و هشیار…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۵۲
خون دار اگرچه دشمن خردست زینهار مهمل رها مکن که زمانش بپرورد تا کعب کودکی بود آغاز چشمه سار چون…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۵۳
در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟ کاستینها تر کنند…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۴۷
بر تربت دوستان ماضی بگذشت بسی ز بوستان باد گر بر سر خاک ما رود نیز سهلست بقای دوستان باد
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۴۹
پسر نورسیده شاید بود که نود ساله چون پدر گردد پیر فانی طمع مدار که باز چارده ساله چون پسر…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۵۰
بیا بگوی که پرویز از زمانه چه خورد برو بپرس که خسرو ازین میانه چه برد گر او گرفت خزاین…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۴۸
ای بلند اختر خدایت عمر جاویدان دهاد وآنچه پیروزی و بهروزی در آنست آن دهاد جاودان نفس شریفت بندهٔ فرمان…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۴۳
چه سود از دزدی آنگه توبه کردن که نتوانی کمند انداخت بر کاخ بلند از میوه گو کوتاه کن دست…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۴۴
شنیدم که بیوهزنی دردمند همی گفت و رخ بر زمین مینهاد هر آن کدخدا را که بر بیوهزن ترحم نباشد…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۴۵ – ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است
یارب کمال عافیتت بر دوام باد اقبال و دولت و شرفت مستدام باد سال و مهت مبارک و روز و…
بیشتر بخوانید »