سعدی
-
شمارهٔ ۶۱
شد غلامی به جوی کاب آرد آب جوی آمد و غلام ببرد دام هر بار ماهی آوردی ماهی این بار…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۶۲
من هرگز آب چاه ندیدم چنین مداد بر یک ورق نویس که بر هفت بگذرد نی نی ورق چه باشد…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۶۳
مر تو را چون دو کار پیش آید که ندانی کدام باید کرد هر چه در وی مظنهٔ خطرست آنت…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۵۸
تو خود جفا نکنی بیگناه بر بنده وگر کنی سر تسلیم بر زمین دارد به نیشی از مگس نحل برنشاید…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۵۹
دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد ناکسست آنکه به دراعه و دستار کسست…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۶۰
طمع خام که سودی بکنم سود، سرمایه به یک بار ببرد خر دعا کرد که بارش ببردند سیل بگرفت و…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۵۴
مرد دیگر جوان نخواهد بود پیریش هم بقا نخواهد کرد چون درخت خزان که زرد شود کاشکی همچنان بماندی زرد
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۵۵
ملک ایمن درخت بارورست زو قناعت به میوه باید کرد چون ز بیخش برآورد نادان میوه یک بار بیش نتوان…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۵۶
آن را که تو دست پیش داری کس تیغ بلا زدن نیارد ما را که تو بیگنه بکشتی کس نیست…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۵۷
آدمی فضل بر دگر حیوان به جوانمردی و ادب دارد گر تو گویی به صورت آدمیم هوشمند این سخن عجب…
بیشتر بخوانید »