باب سوم در عشق و مستی و شورسعدی

حکایت

شنیدم که پیری شبی زنده داشت

سحر دست حاجت به حق برفراشت

یکی هاتف انداخت در گوش پیر

که بی حاصلی، رو سر خویش گیر

بر این در دعای تو مقبول نیست

به خواری برو یا بزاری بایست

شب دیگر از ذکر و طاعت نخفت

مریدی ز حالش خبر یافت، گفت

چو دیدی کزان روی بسته‌ست در

به بی حاصلی سعی چندین مبر

به دیباجه بر اشک یاقوت فام

به حسرت ببارید و گفت ای غلام

به نومیدی آنگه بگردیدمی

از این ره، که راهی دگر دیدمی

مپندار گر وی عنان برشکست

که من باز دارم ز فتراک دست

چو خواهنده محروم گشت از دری

چه غم گر شناسد در دیگری؟

شنیدم که راهم در این کوی نیست

ولی هیچ راه دگر روی نیست

در این بود سر بر زمین فدا

که گفتند در گوش جانش ندا

قبول است اگرچه هنر نیستش

که جز ما پناهی دگر نیستش

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا