باب اول در عدل و تدبیر و رایسعدی

در تغیر روزگار و انتقال مملکت

شنیدم که در مصر میری اجل

سپه تاخت بر روزگارش اجل

جمالش برفت از رخ دل فروز

چو خور زرد شد بس نماند ز روز

گزیدند فرزانگان دست فوت

که در طب ندیدند داروی موت

همه تخت و ملکی پذیرد زوال

بجز ملک فرمانده لایزال

چو نزدیک شد روز عمرش به شب

شنیدند می‌گفت در زیر لب

که در مصر چون من عزیزی نبود

چو حاصل همین بود چیزی نبود

جهان گرد کردم نخوردم برش

برفتم چو بیچارگان از سرش

پسندیده رایی که بخشید و خورد

جهان از پی خویشتن گرد کرد

در این کوش تا با تو ماند مقیم

که هرچ از تو ماند دریغ است و بیم

کند خواجه بر بستر جان‌گداز

یکی دست کوتاه و دیگر دراز

در آن دم تو را می‌نماید به دست

که دهشت زبانش ز گفتن ببست

که دستی به جود و کرم کن دراز

دگر دست کوته کن از ظلم و آز

کنونت که دست است خاری بکن

دگر کی برآری تو دست از کفن؟

بتابد بسی ماه و پروین و هور

که سر بر نداری ز بالین گور

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا