غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۸۳۸

گر نخسپی شبکی جان چه شود

ور نکوبی در هجران چه شود

ور بیاری شبکی روز آری

از برای دل یاران چه شود

ور دو دیده به تو روشن گردد

کوری دیده شیطان چه شود

گر برآری ز دل بحر غبار

چون کف موسی عمران چه شود

ور سلیمان بر موران آید

تا شود مور سلیمان چه شود

ور چو الیاس قلاووز شوی

تا لب چشمه حیوان چه شود

ور بروید ز گل افشانی تو

همه عالم گل و ریحان چه شود

آب حیوان که در آن تاریکیست

پر شود شهر و بیابان چه شود

ور ز خوان کرم و نعمت تو

زنده گردد دو سه مهمان چه شود

ور ز دلداری و جان بخشی تو

جان بیابد دو سه بی‌جان چه شود

ور سواره سوی میدان آیی

تا شود سینه چو میدان چه شود

روی چون ماهت اگر بنمایی

تا رود زهره به میزان چه شود

آستین کرم ار افشانی

تا ندریم گریبان چه شود

ور بریزی قدحی مالامال

بر سر وقت خماران چه شود

ور بپوشیم یکی خلعت نو

ما غلامان ز تو سلطان چه شود

ور چو موسی بپذیری چوبی

تا شود چوب تو ثعبان چه شود

رو به لطف آر و ز دشمن مشنو

گر بجویی دل ایشان چه شود

بس کن ای دل ز فغان جمع نشین

گر نگویی تو پریشان چه شود

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا