غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۷۷۵

هله هش دار که در شهر دو سه طرارند

که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند

دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند

که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند

سردهانند که تا سر ندهی سر ندهند

ساقیانند که انگور نمی‌افشارند

یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست

همچو چشم خوش او خیره کش و بیمارند

صورتی‌اند ولی دشمن صورت‌هااند

در جهانند ولی از دو جهان بیزارند

همچو شیران بدرانند و به لب می‌خندند

دشمن همدگرند و به حقیقت یارند

خرفروشانه یکی با دگری در جنگند

لیک چون وانگری متفق یک کارند

همچو خورشید همه روز نظر می‌بخشند

مثل ماه و ستاره همه شب سیارند

گر به کف خاک بگیرند زر سرخ شود

روز گندم دروند ار چه به شب جو کارند

دلبرانند که دل بر ندهد بی‌برشان

سرورانند که بیرون ز سر و دستارند

شکرانند که در معده نگردند ترش

شاکرانند و از آن یار چه برخوردارند

مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو

زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند

بس کن و بیش مگو گر چه دهان پرسخنست

زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا