غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۶۴۲

در خانه نشسته بت عیار کی دارد

معشوق قمرروی شکربار کی دارد

بی زحمت دیده رخ خورشید که بیند

بی پرده عیان طاقت دیدار کی دارد

گفتی به خرابات دگر کار ندارم

خود کار تو داری و دگر کار کی دارد

زندان صبوحی همه مخمور خمارند

ای زهره کلید در خمار کی دارد

ما طوطی غیبیم شکرخواره و عاشق

آن کان شکرهای به قنطار کی دارد

یک غمزه دیدار به از دامن دینار

دیدار چو باشد غم دینار کی دارد

جان‌ها چو از آن شیر ره صید بدیدند

اکنون چو سگان میل به مردار کی دارد

چون عین عیانست ز اقرار کی لافد

اقرار چو کاسد شود انکار کی دارد

ای در رخ تو زلزله روز قیامت

در جنت حسن تو غم نار کی دارد

با غمزه غمازه آن یار وفادار

اندیشه این عالم غدار کی دارد

گفتی که ز احوال عزیزان خبری ده

با مخبر خوبت سر اخبار کی دارد

ای مطرب خوش لهجه شیرین دم عارف

یاری ده و برگو که چنین یار کی دارد

بازار بتان از تو خرابست و کسادست

بازار چه باشد دل بازار کی دارد

امروز ز سودای تو کس را سر سر نیست

دستار کی دارد سر دستار کی دارد

شمس الحق تبریز چو نقد آمد و پیدا

از پار کی گوید غم پیرار کی دارد

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا