غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۱۷۱

خشم مرو خواجه! پشیمان شوی

جمع نشین، ورنه پریشان شوی

طیره مشو خیره مرو زین چمن

ورنه چو جغدان سوی ویران شوی

گر بگریزی ز خراجات شهر

بارکش غول بیابان شوی

گر تو ز خورشید حمل سر کشی

بفسری و برف زمستان شوی

روی به جنگ آر و به صف شیروار

ورنه چو گربه تو در انبان شوی

کم خور ازین پاچهٔ گاو، ای ملک

سیر چریدی، خر شیطان شوی

کافر نفست چو زبون تو شد

گر همه کفری همه ایمان شوی

روی مکن ترش ز تلخی یار

تا ز عنایت گل خندان شوی

دست و دهان را چو بشویی ز حرص

صاحب و همکاسهٔ سلطان شوی

ای دل، یک لحظه تو دیوانهٔ

با دمی خواجهٔ دیوان شوی

گاه بدزدی، ره ایرن زنی

گاه روی شحنهٔ توران شوی

گه ز (سپاهان) و حجاز) و (عراق)

مطرب آن ماه خراسان شوی

بوقلمونی چه شود گر چو عقل

یک صفت و یک دل و یکسان شوی؟

گر نکنی این همه خاموش باش

تا به خموشی همگی جان شوی

روی به شمس الحق تبریز کن

تا ملک ملک سلیمان شوی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا