غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۱۲۹

رضیت بما قسم‌الله لی

و فوضت امری دلی خالقی

لقد احسن‌الله فیما مضی

کذالک یحسن فیما بقی

ایا ساقی جان هر متقی

بگردان چو مردان، می راوقی

بخر جان و دلرا ز اندیشها

که بر جانها حاکم مطلقی

بهشت رخت گر تجلی کند

نه دوزخ بماند، نه در وی شقی

اگر تو گریزی ز ما، سابقی

ور از تو گریزیم، تولا حقی

میان شب و روز فرقی نماند

چو ماهت نه غربیست، نی مشرقی

به صد لابه مخمور را می دهی

کی دیدست ساقی بدین مشفقی؟!

شراب سخن بخش رقاص کن

که گردد کلوخ از تفش منطقی

چو حق گول جستست و قلب سلیم

دلا زیرکی می‌کنی؟ احمقی

ز فکرت دل و جان گر آرام داشت

چرا رفت در سکر و در موسقی؟!

تو تنها چرایی اگر خوش خویی؟!

تو عذرا چرایی اگر وامقی؟!

جعل وش ز گل خویشتن در کشی

همان چرک می‌کش، بدان لایقی

همه خارکس دان، اگر پادشاست

بجز خار خار، و غم عاشقی

خمش کن، ببین حق را فتح باب

چهددر فکرت نکتهٔ مغلقی؟!

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا