غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۰۱۸

ای تو ز خوبی خویش آینه را مشتری

سوخته باد آینه تا تو در او ننگری

جان من از بحر عشق آب چو آتش بخورد

در قدح جان من آب کند آذری

خار شد این جان و دل در حسد آینه

کو چو گلستان شده‌ست از نظر عبهری

گم شده‌ام من ز خویش گر تو بیابی مرا

زود سلامش رسان گو که خوشی خوشتری

گر تو بیابی مرا از من من را بگو

که من آواره‌ای گشته نهان چون پری

مست نیم ای حریف عقل نرفت از سرم

غمزه جادوش کرد جان مرا ساحری

گر تو به عقلی بیا یک نظری کن در او

تا تو بدانی که نیست کار بتم سرسری

بر لب دریای عشق دیدم من ماهیی

کرد یکی شیوه‌ای شیوه او برتری

گر چه که ماهی نمود لیک خود او بحر بود

صورت گوساله‌ای بود دو صد سامری

ماهی ترک زبان کرد که گفته‌ست بحر

نطق زبان را که تو حلقه برون دری

دم زدن ماهیان آب بود نی هوا

زانک هوا آتشیست نیست حریف تری

بنگر در ماهیی نان وی و رزق او

بحر بود پس تو در عشق از او کمتری

دام فکندم که تا صید کنم ماهیی

صید سلیمان وقت جان من انگشتری

این چه بهانست خود زود بگو بحر کیست

از حسد کس مترس در طلب مهتری

روشن و مطلق بگو تا نشود از دلت

مفخر تبریز ما شمس حق و دین بری

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا