غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۰۰۰

ساقی بیار باده سغراق ده منی

اندیشه را رها کن کاری است کردنی

ای نقد جان مگوی که ایام بیننا

گردن مخار خواجه که وامی است گردنی

ای آب زندگانی در تشنگان نگر

بر دوست رحم آر به کوری دشمنی

هوشی است بند ما و به پیش تو هوش چیست

گر برج خیبر است بخواهیش برکنی

اندر مقام هوش همه خوف و زلزله‌ست

در بی‌هشی است عیش و مقامات ایمنی

در بزم بی‌هشی همه جان‌ها مجردند

رقصان چو ذره‌ها خورشان نور و روشنی

ای آفتاب جان در و دیوار تن بسوز

قانع نمی‌شویم بدین نور روزنی

این قصه را رها کن ما سخت تشنه‌ایم

تو ساقی کریمی و بی‌صرفه و غنی

هیهای عاشقان همه از بوی گلشنی است

آگاه نیست کس که چه باغ و چه گلشنی

خشک آر و می‌نگر ز چپ و راست اشک خون

ای سنگ دل بگوی که تا چند تن زنی

بیهوده چند گویی خاموش کن بس است

فرمان گفت نیست همان گیر که الکنی

تا شمس حق تبریز آرد گشایشی

کاین ناطقه نماند در حرف معتنی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا