غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۵۱۶

اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی

سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی

گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی

ولی پرسعادت او در آن عالم نزادستی

چو بنهادی قدم آن جا برفتی جسم از یادش

که پنداری ز مادر او در آن عالم نزادستی

میان خوبرویان جان شده چون ذره‌ها رقصان

گهی مست جمالستی گهی سرمست باده ستی

رخ خوبان روحانی که هر شاهی که دید آن را

ز فرزین بند سوداها ز اسب خود پیادستی

چو از مخدوم شمس الدین زدی لطفی به روی دل

از این‌ها جمله روی دل شدی بی رنگ و سادستی

بدیدی جمله شاهان را و خوبان را و ماهان را

کمربسته به پیش او نشسته بر وسادستی

اگر نه غیرت حضرت گرفتی دامن جاهش

سزای جمله کردستی و داد حسن دادستی

نه نفسی رهزنی کردی نه آوازه فنا بودی

دل ذرات خاک از جان و جان از شاه شادستی

اگر در آب می‌دیدی خیال روی چون آتش

همه اجزای جرم خاک رقصان همچو بادستی

ایا تبریز اگر سرت شدی محسوس هر حسی

غلام خاک تو سنجر اسیرت کیقبادستی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا