غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۰۰۵

چه نشستی دور چون بیگانگان

اندرآ در حلقه دیوانگان

شرم چه بود عاشقی و آن گاه شرم

جان چه باشد این هوس و آن گاه جان

می‌فروشد او به جانی بوسه‌ای

رو بخر کان رایگان است رایگان

آنک عشقش خانه‌ها برهم زده‌ست

آمد اندر خانه همسایگان

کف برآورده‌ست این دریا ز عشق

سر فروکرده‌ست آن مه ز آسمان

ای ببسته خواب‌ها امشب بیا

خواب ما را بین چو وصلت بی‌نشان

هر شهی را بندگانش حارسند

شاه ما مر بندگان را پاسبان

شاه ما از خواب و بیداری برون

در میان جان ما دامن کشان

اندر این شب می‌نماید صورتی

مشعله در دست یا رب کیست آن

خواب جست و شورش افزودن گرفت

یاد آمد پیل را هندوستان

آتش عشق خدا بالا گرفت

تیر تقدیر خدا جست از کمان

دانه‌ای کان در زمین غیب بود

سر زد و همچون درختی شد عیان

برق جست و آتشی زد در درخت

آتش و برق شگرف بی‌امان

سبزتر می‌شد ز آتش آن درخت

می‌شکفت از برق و آتش گلستان

این درختان سبز از آتش شوند

آب دارد این درختان را زبان

تا تویی پیدا نهان گردد درخت

او شود پیدا چو تو گردی نهان

شمس تبریز است باغ عشق را

هم طراوت هم نما هم باغبان

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا