غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۹۳۳

برخیز و صبوح را برنجان

ای روی تو آفتاب رخشان

جان‌ها که ز راه نو رسیدند

بر مایده قدیم بنشان

جان‌ها که پرید دوش در خواب

در عالم غیب شد پریشان

هر جان به ولایتی و شهری

آواره شدند چون غریبان

مرغان رمیده را فرازآر

حراقه بزن صفیر برخوان

هرچ آوردند از ره آورد

بیخود کنشان و جمله بستان

زیرا هر گل که برگ دارد

او بر نخورد از این گلستان

عقلی باید ز عقل بیزار

خوش نیست قلاوزی زحیران

جغد است قلاوز و همه راه

در هر قدمی هزار ویران

ای باز خدا درآ به آواز

از کنگره‌های شهر سلطان

این راه بزن که اندر این راه

خفت اشتر و مست شد شتربان

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا