غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۹۰۰

بیا ای مونس جان‌های مستان

ببین اندیشه و سودای مستان

بیا ای میر خوبان و برافروز

ز شمع روی خود سیمای مستان

نمی‌آیی سر از طاقی برون کن

ببین این غلغل و غوغای مستان

بیا ای خواب مستان را ببسته

گشا این بند را از پای مستان

همه شب می رود تا روز ای مه

به اهل آسمان هیهای مستان

همی‌گویند ما هم زو خرابیم

چنین است آسمان پس وای مستان

فرشته و آدمی دیوان و پریان

ز تو زیر و زبر چون رای مستان

کلاه جمله هشیاران ربودند

در این بازارگه چه جای مستان

میفکن وعده مستان به فردا

تویی فردا و پس فردای مستان

چو مستان گرد چشمت حلقه کردند

کی بنشیند دگر بالای مستان

شنیدم چرخ گردون را که می گفت

منم یک لقمه از حلوای مستان

شنیدم از دهان عشق می گفت

منم معشوقه زیبای مستان

اگر گویند ماه روزه آمد

نیابی جام جان افزای مستان

بگو کان می ز دریاهای جان است

که جان را می دهد سقای مستان

همه مولای عقلند این غریب است

که عقل آمد که من مولای مستان

چو فرمان موقع داشت رویش

کشید ابروی او طغرای مستان

همه مستان نبشتند این غزل را

به خون دل ز خون پالای مستان

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا