غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۶۰۹

چو یکی ساغر مردی ز خم یار برآرم

دو جهان را و نهان را همه از کار برآرم

ز پس کوه برآیم علم عشق نمایم

ز دل خاره و مرمر دم اقرار برآرم

ز تک چاه کسی را تو به صد سال برآری

من دیوانه بی‌دل به یکی بار برآرم

چو از آن کوه بلندم کمر عشق ببندم

ز کمرگاه منافق سر زنار برآرم

بر من نیست من و ما عدمم بی‌سر و بی‌پا

سر و دل زان بنهادم که سر از یار برآرم

به تو دیوار نمایم سوی خود در بگشایم

به میان دست نباشد در و دیوار برآرم

تا چه از کار فزایی سر و دستار نمایی

که من از هر سر مویی سر و دستار برآرم

تو ز بی‌گاه چه لنگی ز شب تیره چه ترسی

که من از جانب مغرب مه انوار برآرم

تو ز تاتار هراسی که خدا را نشناسی

که دو صد رایت ایمان سوی تاتار برآرم

هله این لحظه خموشم چو می عشق بنوشم

زره جنگ بپوشم صف پیکار برآرم

هله شمس الحق تبریز ز فراق تو چنانم

که هیاهوی و فغان از سر بازار برآرم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا