غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۴۸۴

بشکن قدح باده که امروز چنانیم

کز توبه شکستن سر توبه شکنانیم

گر باده فنا گشت فنا باده ما بس

ما نیک بدانیم گر این رنگ ندانیم

باده ز فنا دارد آن چیز که دارد

گر باده بمانیم از آن چیز نمانیم

از چیزی خود بگذر ای چیز به ناچیز

کاین چیز نه پرده‌ست نه ما پرده درانیم

با غمزه سرمست تو میریم و اسیریم

با عشق جوان بخت تو پیریم و جوانیم

گفتی چه دهی پند و زین پند چه سود است

کان نقش که نقاش ازل کرد همانیم

این پند من از نقش ازل هیچ جدا نیست

زین نقش بدان نقش ازل فرق ندانیم

گفتی که جدا مانده‌ای از بر معشوق

ما در بر معشوق ز انده در امانیم

معشوق درختی است که ما از بر اوییم

از ما بر او دور شود هیچ نمانیم

چون هیچ نمانیم ز غم هیچ نپیچیم

چون هیچ نمانیم هم اینیم و هم آنیم

شادی شود آن غم که خوریمش چو شکر خوش

ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم

چون برگ خورد پیله شود برگ بریشم

ما پیله عشقیم که بی‌برگ جهانیم

ماییم در آن وقت که ما هیچ نمانیم

آن وقت که پا نیست شود پای دوانیم

بستیم دهان خود و باقی غزل را

آن وقت بگوییم که ما بسته دهانیم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا