غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۴۷۷

از اول امروز چو آشفته و مستیم

آشفته بگوییم که آشفته شدستیم

آن ساقی بدمست که امروز درآمد

صد عذر بگفتیم و زان مست نرستیم

آن باده که دادی تو و این عقل که ما راست

معذور همی‌دار اگر جام شکستیم

امروز سر زلف تو مستانه گرفتیم

صد بار گشادیمش و صد بار ببستیم

رندان خرابات بخوردند و برفتند

ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم

وقت است که خوبان همه در رقص درآیند

انگشت زنان گشته که از پرده بجستیم

یک لحظه بلانوش ره عشق قدیمیم

یک لحظه بلی گوی مناجات الستیم

از گفت بلی صبر نداریم ازیرا

بسرشته و بر رسته سغراق الستیم

بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج

ما بوالعجبانیم نه بالا و نه پستیم

خاموش که تا هستی او کرد تجلی

هستیم بدان سان که ندانیم که هستیم

تو دست بنه بر رگ ما خواجه حکیما

کز دست شدستیم ببین تا ز چه دستیم

هر چند پرستیدن بت مایه کفر است

ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم

جز قصه شمس حق تبریز مگویید

از ماه مگویید که خورشیدپرستیم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا