غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۳۳۸

بقا اندر بقا باشد طریق کم زنان ای دل

یقین اندر یقین آمد قلندر بی‌گمان ای دل

به هر لحظه ز تدبیری به اقلیمی رود میری

ز جاه و قوت پیری که باشد غیب دان ای دل

کجا باشید صاحب دل دو روز اندر یکی منزل

چو او را سیر شد حاصل از آن سوی جهان ای دل

چو بگذشتی تو گردون را بدیدی بحر پرخون را

ببین تو ماه بی‌چون را به شهر لامکان ای دل

زبون آن کشش باشد کسی کان ره خوشش باشد

روانش پرچشش باشد زهی جان و روان ای دل

دهد نوری طبیعت را دهد دادی شریعت را

چو بسپارد ودیعت را بدان سرحد جان ای دل

شنودی شمس تبریزی گمان بردی از او چیزی

یکی سری دل آمیزی تو را آمد عیان ای دل

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا