غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۲۸۴

سری برآر که تا ما رویم بر سر عیش

دمی چو جان مجرد رویم در بر عیش

ز مرگ خویش شنیدم پیام عیش ابد

زهی خدا که کند مرگ را پیمبر عیش

به نام عیش بریدند ناف هستی ما

به روز عید بزادیم ما ز مادر عیش

بپرس عیش چه باشد برون شدن زین عیش

که عیش صورت چون حلقه ایست بر در عیش

درون پرده ز ارواح عیش صورت‌هاست

ز عکس ایشان این پرده شد مصور عیش

وجود چون زر خود را به عیش ده نه به غم

که خاک بر سر آن زر که نیست درخور عیش

بگویمت که چرا چرخ می‌زند گردون

کیش به چرخ درآورد تاب اختر عیش

بگویمت که چرا بحر موج در موجست

کیش به رقص درآورد نور گوهر عیش

بگویمت که چرا خاک حور و ولدان زاد

که داد بوی بهشتش نسیم عنبر عیش

بگویمت که چرا باد حرف حرف شدست

که تا ورق ورق آیی سبک ز دفتر عیش

بگویمت که چرا شب تتق فروآویخت

که گرد کست و عروسی بگیرد جا در عیش

بگفتمی سر پنج و چهار و هفت ولیک

به یک دو لعب فرومانده‌ام به شش در عیش

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا