غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۱۳۸

چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار

بر آب دیده و خون جگر گرفت قرار

هزار آتش و دود و غمست و نامش عشق

هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار

هر آنک دشمن جان خودست بسم الله

صلای دادن جان و صلای کشتن زار

به من نگر که مرا او به صد چنین ارزد

نترسم و نگریزم ز کشتن دلدار

چو آب نیل دو رو دارد این شکنجه عشق

به اهل خویش چو آب و به غیر او خون خوار

چو عود و شمع نسوزد چه قیمتش باشد

که هیچ فرق نماند ز عود و کنده خار

چو زخم تیغ نباشد به جنگ و نیزه و تیر

چه فرق حیز و مخنث ز رستم و جاندار

به پیش رستم آن تیغ خوشتر از شکرست

نثار تیر بر او لذیذتر ز نثار

شکار را به دو صد ناز می‌برد این شیر

شکار در هوس او دوان قطار قطار

شکار کشته به خون اندرون همی‌زارد

که از برای خدایم بکش تو دیگربار

دو چشم کشته به زنده بدان همی‌نگرد

که ای فسرده غافل بیا و گوش مخار

خمش خمش که اشارات عشق معکوسست

نهان شوند معانی ز گفتن بسیار

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا