دیوان شمس
-
غزل شمارهٔ ۷۰
برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را عمر آمد عمر آمد…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۶۹
چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما درآید جان فزای…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۶۸
چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را به گوش…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۶۷
از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا شب و روزم ز تو روشن زهی رعنا زهی زیبا تو…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۶۶
تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را ز خون ما…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۶۵
ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا ببین این بحر و کشتیها که بر هم میزنند این جا…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۶۴
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۶۳
چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را چو…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۶۲
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را زبان سوسن از ساقی…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۶۱
هلا ای زهره زهرا بکش آن گوش زهرا را تقاضایی نهادستی در این جذبه دل ما را منم ناکام کام…
بیشتر بخوانید »