مثنوی معنویدفتر ششممولوی
بخش ۵۰ – سال کردن آن صوفی قاضی را
گفت صوفی چون ز یک کانست زر
این چرا نفعست و آن دیگر ضرر
چونک جمله از یکی دست آمدست
این چرا هوشیار و آن مست آمدست
چون ز یک دریاست این جوها روان
این چرا نوش است و آن زهر دهان
چون همه انوار از شمس بقاست
صبح صادق صبح کاذب از چه خاست
چون ز یک سرمهست ناظر را کحل
از چه آمد راستبینی و حول
چونک دار الضرب را سلطان خداست
نقد را چون ضرب خوب و نارواست
چون خدا فرمود ره را راه من
این خفیر از چیست و آن یک راهزن
از یک اشکم چون رسد حر و سفیه
چون یقین شد الولد سر ابیه
وحدتی که دید با چندین هزار
صد هزاران جنبش از عین قرار