مثنوی معنویدفتر ششممولوی

بخش ۱۰۱ – رجوع کردن به قصهٔ آن پای‌مرد و آن غریب وام‌دار و بازگشتن ایشان از سر گور خواجه و خواب دیدن پای‌مرد خواجه را الی آخره

بی‌نهایت آمد این خوش سرگذشت

چون غریب از گور خواجه باز گشت

پای مردش سوی خانهٔ خویش برد

مهر صد دینار را فا او سپرد

لوتش آورد و حکایت‌هاش گفت

کز امید اندر دلش صد گل شکفت

آنچ بعد العسر یسر او دیده بود

با غریب از قصهٔ آن لب گشود

نیم‌شب بگذشت و افسانه کنان

خوابشان انداخت تا مرعای جان

دید پامرد آن همایون خواجه را

اندر آن شب خواب بر صدر سرا

خواجه گفت ای پای‌مرد با نمک

آنچ گفتی من شنیدم یک به یک

لیک پاسخ دادنم فرمان نبود

بی‌اشارت لب نیارستم گشود

ما چو واقف گشته‌ایم از چون و چند

مهر با لب‌های ما بنهاده‌اند

تا نگردد رازهای غیب فاش

تا نگردد منهدم عیش و معاش

تا ندرد پردهٔ غفلت تمام

تا نماند دیگ محنت نیم‌خام

ما همه گوشیم کر شد نقش گوش

ما همه نطقیم لیکن لب خموش

هر چه ما دادیم دیدیم این زمان

این جهان پرده‌ست و عینست آن جهان

روز کشتن روز پنهان کردنست

تخم در خاکی پریشان کردنست

وقت بدرودن گه منجل زدن

روز پاداش آمد و پیدا شدن

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا