مثنوی معنویدفتر سوممولوی

بخش ۱۴۱ – قصه عشق صوفی بر سفرهٔ تهی

صوفیی بر میخ روزی سفره دید

چرخ می‌زد جامه‌ها را می‌درید

بانگ می‌زد نک نوای بی‌نوا

قحطها و دردها را نک دوا

چونک دود و شور او بسیار شد

هر که صوفی بود با او یار شد

کخ‌کخی و های و هویی می‌زدند

تای چندی مست و بی‌خود می‌شدند

بوالفضولی گفت صوفی را که چیست

سفره‌ای آویخته وز نان تهیست

گفت رو رو نقش بی‌معنیستی

تو بجو هستی که عاشق نیستی

عشق نان بی نان غذای عاشق است

بند هستی نیست هر کو صادقست

عاشقان را کار نبود با وجود

عاشقان را هست بی سرمایه سود

بال نه و گرد عالم می‌پرند

دست نه و گو ز میدان می‌برند

آن فقیری کو ز معنی بوی یافت

دست ببریده همی زنبیل بافت

عاشقان اندر عدم خیمه زدند

چون عدم یک‌رنگ و نفس واحدند

شیرخواره کی شناسد ذوق لوت

مر پری را بوی باشد لوت و پوت

آدمی کی بو برد از بوی او

چونک خوی اوست ضد خوی او

یابد از بو آن پری بوی‌کش

تو نیابی آن ز صد من لوت خوش

پیش قبطی خون بود آن آب نیل

آب باشد پیش سبطی جمیل

جاده باشد بحر ز اسرائیلیان

غرقه گه باشد ز فرعون عوان

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا