غزلیات حافظحافظ

غزل ۰۵۸- سر ارادت ما و آستان حضرت دوست


Warning: Undefined variable $op in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 102

Warning: Undefined array key "GTTabs" in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 184
نستعلیق نسخه pdf

علامه قزوینی

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست

نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر

نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست

صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد

که چون شکنج ورق‌های غنچه تو بر توست

نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس

بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را

که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است

فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست

زبان ناطقه در وصف شوق نالان است

چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت

چرا که حال نکو در قفای فال نکوست

نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است

که داغدار ازل همچو لاله خودروست

 
شرح نوشتاری

معانی لغات غزل (۵۸)

ارادت: خواستن، میل و اراده.
سرارادت: سری که تعهد و ملازمت ارادت دارد.
حضرت: پیشگاه، محضر.
هرچه بر سر ما می‌رود: هرچه برای ما اتفاق می‌افتد، هرچیز که از روی سر ما می‌گذرد.
نظیر: مشابه، همانند، مثل.
شکنج: پیچ و تاب، چین و شکنج.
سبوکش: عمله شراب میخانه، کسی که کارش پرکردن سبو از شراب خم در ته زیرزمین خمخانه و آوردن به بالا در سطح میخانه و دادن به ساقی است برای توزیع بین مشتریان نشسته در مصطبه.
دیر: عبادتگاه دور از مردم، معبد کشیشان و راهبان عابد.
دیر رندسوز: کنایه از دنیای بی‌وفاست که به کام رندان نمی‌گردد.
بسا: چه بسیار.
سرا: سرها.
غالیه: ترکیبی از مشک و عنبر و مواد معطره سیاه رنگ که برای رنگ و معطر کردن مو به کار می‌رود و خوشبو است.
غالیه‌سا: غالیه مانند، غالیه ساز، بوی خوش‌ساز، پراکننده بوی خوش.
نثار: فدا، پیش‌کش، برخی.
ناطقه: سخن‌گو، گویا.
فال: پیش‌بینی خوش‌بینانه، مروا.
کلک: نی، قلم.

معانی ابیات غزل (۵۸)

(۱) این سر اخلاص و تسلیم ما و این آستانه و درگاه حضرت دوست که هرچه برای ما اتفاق می‌افتد (هرچه از روی سرما در می‌گذرد) برحسب میل و اراده اوست.
(۲) با اینکه ماه و خورشید را به مانند آینه دربرابر روی دوست قرار دادم و در آن نگریستم باز هم چهره کسی را همانند روی دوست ندیدم.
(۳) تا نسیم صبا که گشاینده برگهای به هم پیچیده و پراکننده عطر گل است چه گشایشی در دل تنگ و گرفته ما انجام دهد که دل ما نیز به مانند برگهای به هم پیچیده غنچه گل به هم فشرده و درهم است.
(۴) نه تنها من میخواره و بی‌نوا و دردکش کارم به سبوکشی این میخانه دهر کشیده شده است، چه بسیار سرها که در این کارخانه دهر به صورت سبوی شکسته و خاک کوزه‌گری درآمده اند.
(۵) شاید تو موهای خود را که از آن بوی عنبر برمی‌خیزد شانه زدی زیرا باد خوشبو و خاک عنبربو شده است.
(۶) هربرگ گل چمنزار پیش‌کش روی چون گل تو و هر نهال سر و جویبار فدای قد و بالای تو باد.
(۷) (جایی که) زبان سخنگو و با اراده، در شرح اشتیاق و دلدادگی نارساست از خامه زبان بریده چه کاری بر می‌آید؟
(۸) خیال روی تو درخاطرم مصور شد، بدین سبب به مراد دل و دیدار تو دست خواهم یافت زیرا اگر فال نیکو آید حال نیکو گردد.
(۹) نه تنها در این زمان دل حافظ در آتش شوق و تمنا و وصال جانان می‌سوزد که از روز ازل و سرنوشت تا به امروز به مانند لاله صحرایی داغدار بوده است.

 

شرح ابیات غزل (۵۸)

وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل:مجتث مثمن مخبون مقصور
*

سعدی: بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست

عماد‌فقیه: درون خسته ما را شفا زحضرت اوست
که درد عشق نداند طبیب الا دوست

سعدی: سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که زنده ابدست آدمی که کشته اوست

نزاری‌قهستانی: که باشد آنکه ترا بیند و ندارد دوست
بدت مباد، که از پای تا به فرق نکوست

به نظر می‌رسد این غزل مربوط به ایام جوانی شاعر باشد یعنی زمانی که حافظ به منظور طبع‌آزمایی اشعار مشهور شعرای ماضی را استقبال می‌کرده است و در استقبال از شعر سعدی: (بتا هلاک شود دوست درمحبت دوست) و در عهد سلطنت شاه شیخ ابواسحاق سروده شده باشد.
شاعر در بیت اول سر بر آستان دوست نهادن را که کنایه از تواضع و تسلیم کامل است عنوان غزل قرار داده و به دنبال آن عبارت دو پهلو ایهام‌دار: (هرچه بر سر ما می‌رود) را می‌آورد که معنای قریب آن هرچه برما می‌گذرد و معنای بعید آن اشاره به این است که سری در پای کسی فکنده شده و عابرین از روی آن عبور کرده و می‌روند و شاعر این حالت ثانوی را از فرط توجه و اعتنا و ارادت دوست به خود تلقی می‌کند.
در بیت دوم دوست را به صورت مطلق بی مانند تصور کرده و در بیت سوم نیز ایهامی به چشم می‌خورد. شاعر می‌خواهد بگوید در لابلای دل پر درد و ضمیر باطن من آنقدر افکار و اندیشه و راز مگو و درد پنهانی موجود و به صورت درهم پیچیده و عقده شده درآمده است که حتی نسیم صبا هم که عقده‌گشای برگهای غنچه گل است نمی‌تواند برآنها آگاهی یابد. دربیت چهارم اشاره به سبوکشی شده است. قبلاً نیز مشروحاً بیان شد که میخوارگان معتاد و بی‌نوا بالاجبار در میخانه‌ها به صورت رایگان و افتخاری به کار عملگی شراب پرداخته و کارشان این بود که از خم‌های شراب که در زیر زمین میخانه واقع است شراب را صاف کرده و زلال آن را در سبوهایی ریخته و برای مشتریان به دست ساقی می‌سپردند و دردهای آن را هم خود مقداری خورده و مقداری راطبق دستور مشتریان به بینوای معتادی که بر در میخانه به حالت خمار نشسته و از واردین تقاضای درد شراب خود را می‌کردند، می‌بخشیدند. شاعر می‌خواهد بگوید از بد بیاری نه تنها من رند آزاده به مانند سبوکشان میخانه در این دیر کهن و میخانه دنیای دون در حال سوز و گداز و انجام اعمال شاقه هستم چه بسا کسان از من بدتر، همانند کوزه شکسته و خاک کوزه‌گری درآمده‌اند.
بیت پنجم و ششم احتمالاً در تعریف شاه شیخ ابواسحاق است و در بیت هفتم پس از ذکر تعارفات بالا می‌خواهد به شاه بگوید که اشتیاق زیارت و مصاحبت تو را دارم چندان که نمی‌توانم با زبان خامه به تحریر درآورم و در بیت هشتم این افتخار را به صورت تفأل نیکو پیش بینی می‌کند. مسئله تفأل در فرهنگ مشرق زمین سابقه قدیمی و طولانی دارد. اصولاً معنای واقعی کلمه فال درعربی به معنای پیش‌بینی شگون و خوش‌بینانه است که مقابل آن در فارسی کلمه مرواست و برای فال بد تطیر در عربی مورد استعمال دارد که به معنای صدای مرغان بدشگون مثل جغد می‌باشد و در فارسی، تفأل بدشگون را با کلمه مرغوا عنون می‌کنند و متشرعین آن را به صورت استخاره از کلام‌الله مجید درآورده و عقیده دارند که آنجا که امر مشاوره با عقلای قوم گرهی از مشکلی مگشاید استخاره جایز است.
اجمالاً در ایران قدیم عقیده عموم بر این بوده است که در تفأل و فالگوش ایستادن اگر فی‌الفور به دل فال‌گیرنده و شنونده پندار نیک جوانه زند دلیل بر خوبی و عاقبت خیر و اگر اندیشه بد بروز کند نشانه ناخوشایندی خواهد بود.
و براین عقیده نظامی می فرماید:
بد آید فال چون باشی بداندیش
چو گفتی نیک، نیک آید ترا پیش

بالاخره در بیت مقطع شاعر چنین عنوان می‌کند که این اشتیاق ملاقات و دیدار را از روز ازل در نهاد خود داشته و این نهایت تعریف و تعارف را می‌رساند.

****
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

2 دیدگاه

  1. معاني لغات غزل (58)
    ارادت: خواستن، ميل و اراده.
    سرارادت: سري كه تعهد و ملازمت ارادت دارد.
    حضرت: پيشگاه، محضر.
    هرچه بر سر ما مي‌رود: هرچه براي ما اتفاق مي‌افتد، هرچيز كه از روي سر ما مي‌گذرد.
    نظير: مشابه، همانند، مثل.
    شكنج: پيچ و تاب، چين و شكنج.
    سبوكش: عمله شراب ميخانه، كسي كه كارش پركردن سبو از شراب خم در ته زيرزمين خمخانه و آوردن به بالا در سطح ميخانه و دادن به ساقي است براي توزيع بين مشتريان نشسته در مصطبه.
    دير: عبادتگاه دور از مردم، معبد كشيشان و راهبان عابد.
    دير رندسوز: كنايه از دنياي بي‌وفاست كه به كام رندان نمي‌گردد.
    بسا: چه بسيار.
    سرا: سرها.
    غاليه: تركيبي از مشك و عنبر و مواد معطره سياه رنگ كه براي رنگ و معطر كردن مو به كار مي‌رود و خوشبو است.
    غاليه‌سا: غاليه مانند، غاليه ساز، بوي خوش‌ساز، پراكننده بوي خوش.
    نثار: فدا، پيش‌كش، برخي.
    ناطقه: سخن‌گو، گويا.
    فال: پيش‌بيني خوش‌بينانه، مروا.
    كلك: ني، قلم.

    معاني ابيات غزل (58)
    (1) اين سر اخلاص و تسليم ما و اين آستانه و درگاه حضرت دوست كه هرچه براي ما اتفاق مي‌افتد (هرچه از روي سرما در مي‌گذرد) برحسب ميل و اراده اوست.
    (2) با اينكه ماه و خورشيد را به مانند آينه دربرابر روي دوست قرار دادم و در آن نگريستم باز هم چهره كسي را همانند روي دوست نديدم.
    (3) تا نسيم صبا كه گشاينده برگهاي به هم پيچيده و پراكننده عطر گل است چه گشايشي در دل تنگ و گرفته ما انجام دهد كه دل ما نيز به مانند برگهاي به هم پيچيده غنچه گل به هم فشرده و درهم است.
    (4) نه تنها من ميخواره و بي‌نوا و دردكش كارم به سبوكشي اين ميخانه دهر كشيده شده است، چه بسيار سرها كه در اين كارخانه دهر به صورت سبوي شكسته و خاك كوزه‌گري درآمده اند.
    (5) شايد تو موهاي خود را كه از آن بوي عنبر برمي‌خيزد شانه زدي زيرا باد خوشبو و خاك عنبربو شده است.
    (6) هربرگ گل چمنزار پيش‌كش روي چون گل تو و هر نهال سر و جويبار فداي قد و بالاي تو باد.
    (7) (جايي كه) زبان سخنگو و با اراده، در شرح اشتياق و دلدادگي نارساست از خامه زبان بريده چه كاري بر مي‌آيد؟
    (8) خيال روي تو درخاطرم مصور شد، بدين سبب به مراد دل و ديدار تو دست خواهم يافت زيرا اگر فال نيكو آيد حال نيكو گردد.
    (9) نه تنها در اين زمان دل حافظ در آتش شوق و تمنا و وصال جانان مي‌سوزد كه از روز ازل و سرنوشت تا به امروز به مانند لاله صحرايي داغدار بوده است.

    شرح ابيات غزل (58)
    وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
    بحر غزل:مجتث مثمن مخبون مقصور
    *

    سعدي: بتا هلاك شود دوست در محبت دوست
    كه زندگاني او در هلاك بودن اوست

    عماد‌فقيه: درون خسته ما را شفا زحضرت اوست
    كه درد عشق نداند طبيب الا دوست

    سعدي: سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست
    كه زنده ابدست آدمي كه كشته اوست

    نزاري‌قهستاني: كه باشد آنكه ترا بيند و ندارد دوست
    بدت مباد، كه از پاي تا به فرق نكوست

    به نظر مي‌رسد اين غزل مربوط به ايام جواني شاعر باشد يعني زماني كه حافظ به منظور طبع‌آزمايي اشعار مشهور شعراي ماضي را استقبال مي‌كرده است و در استقبال از شعر سعدي: (بتا هلاك شود دوست درمحبت دوست) و در عهد سلطنت شاه شيخ ابواسحاق سروده شده باشد.
    شاعر در بيت اول سر بر آستان دوست نهادن را كه كنايه از تواضع و تسليم كامل است عنوان غزل قرار داده و به دنبال آن عبارت دو پهلو ايهام‌دار: (هرچه بر سر ما مي‌رود) را مي‌آورد كه معناي قريب آن هرچه برما مي‌گذرد و معناي بعيد آن اشاره به اين است كه سري در پاي كسي فكنده شده و عابرين از روي آن عبور كرده و مي‌روند و شاعر اين حالت ثانوي را از فرط توجه و اعتنا و ارادت دوست به خود تلقي مي‌كند.
    در بيت دوم دوست را به صورت مطلق بي مانند تصور كرده و در بيت سوم نيز ايهامي به چشم مي‌خورد. شاعر مي‌خواهد بگويد در لابلاي دل پر درد و ضمير باطن من آنقدر افكار و انديشه و راز مگو و درد پنهاني موجود و به صورت درهم پيچيده و عقده شده درآمده است كه حتي نسيم صبا هم كه عقده‌گشاي برگهاي غنچه گل است نمي‌تواند برآنها آگاهي يابد. دربيت چهارم اشاره به سبوكشي شده است. قبلاً نيز مشروحاً بيان شد كه ميخوارگان معتاد و بي‌نوا بالاجبار در ميخانه‌ها به صورت رايگان و افتخاري به كار عملگي شراب پرداخته و كارشان اين بود كه از خم‌هاي شراب كه در زير زمين ميخانه واقع است شراب را صاف كرده و زلال آن را در سبوهايي ريخته و براي مشتريان به دست ساقي مي‌سپردند و دردهاي آن را هم خود مقداري خورده و مقداري راطبق دستور مشتريان به بينواي معتادي كه بر در ميخانه به حالت خمار نشسته و از واردين تقاضاي درد شراب خود را مي‌كردند، مي‌بخشيدند. شاعر مي‌خواهد بگويد از بد بياري نه تنها من رند آزاده به مانند سبوكشان ميخانه در اين دير كهن و ميخانه دنياي دون در حال سوز و گداز و انجام اعمال شاقه هستم چه بسا كسان از من بدتر، همانند كوزه شكسته و خاك كوزه‌گري درآمده‌اند.
    بيت پنجم و ششم احتمالاً در تعريف شاه شيخ ابواسحاق است و در بيت هفتم پس از ذكر تعارفات بالا مي‌خواهد به شاه بگويد كه اشتياق زيارت و مصاحبت تو را دارم چندان كه نمي‌توانم با زبان خامه به تحرير درآورم و در بيت هشتم اين افتخار را به صورت تفأل نيكو پيش بيني مي‌كند. مسئله تفأل در فرهنگ مشرق زمين سابقه قديمي و طولاني دارد. اصولاً معناي واقعي كلمه فال درعربي به معناي پيش‌بيني شگون و خوش‌بينانه است كه مقابل آن در فارسي كلمه مرواست و براي فال بد تطير در عربي مورد استعمال دارد كه به معناي صداي مرغان بدشگون مثل جغد مي‌باشد و در فارسي، تفأل بدشگون را با كلمه مرغوا عنون مي‌كنند و متشرعين آن را به صورت استخاره از كلام‌الله مجيد درآورده و عقيده دارند كه آنجا كه امر مشاوره با عقلاي قوم گرهي از مشكلي مگشايد استخاره جايز است.
    اجمالاً در ايران قديم عقيده عموم بر اين بوده است كه در تفأل و فالگوش ايستادن اگر في‌الفور به دل فال‌گيرنده و شنونده پندار نيك جوانه زند دليل بر خوبي و عاقبت خير و اگر انديشه بد بروز كند نشانه ناخوشايندي خواهد بود.
    و براين عقيده نظامي مي فرمايد:
    بد آيد فال چون باشي بدانديش
    چو گفتي نيك، نيك آيد ترا پيش

    بالاخره در بيت مقطع شاعر چنين عنوان مي‌كند كه اين اشتياق ملاقات و ديدار را از روز ازل در نهاد خود داشته و اين نهايت تعريف و تعارف را مي‌رساند.
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا