غزل ۰۵۵- خم زلف تو دام کفر و دین است
Warning: Undefined variable $op in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 102
Warning: Undefined array key "GTTabs" in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 184
نستعلیق نسخه pdf
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است
جمالت معجز حسن است لیکن
حدیث غمزهات سحر مبین است
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دایم با کمان اندر کمین است
بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است
عجب علمیست علم هیئت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
که دل برد و کنون دربند دین است
١ -حلقهى گيسوى تو،مانند دامى بر سر راه همگان-از كافر و مؤمن-گسترده است و اين فقطاندكى از هنرنمايى زلف توست!
٢ -جمال تو،معجزهاى در دنياى زيبايى و داستان ناز و كرشمهى تو جادوى آشكار است.
٣ -از چشم گستاخ و بىپرواى تو چگونه مىتوان نجات يافت در حالى كه تير نگاه تو،در ميان
كمان ابروانت،در كمين عاشقان نشسته است.[شاعر ابروان معشوق را مانند كمانى مىبيند ونگاههاى او را مانند تيرى كه از اين كمان رها مىشود و بر دل عاشقان مىنشيند.]
۴ -بر چشم سياه تو،صد آفرين باد كه در عاشقكشى به راستى جادو مىكند.
5 -دانش«ستاره شناسى عشق»چه دانش شگفتانگيزى است،كه مطابق آن،آسمان هشتم با
طبقهى هفتم زمين برابر است.[چرخ هشتم،استعاره از فلك هشتم است(از افلاك نهگانه)،كه درعلم نجوم فلك ثوابت است.هفتم زمين،يعنى طبقهى هفتم زير زمين كه طبعا بسيار پست و زيريناست.اما در«علم نجوم عشق»چرخ هشتم و طبقه هفتم زمين برابرند و فاصلهاى ميان آنها نيست!مقصود اين است كه معيارهاى عشق بسيار متفاوت و فراتر از معيارهاى عقل و دانشهاى عقلىاست.]
۶ -گمان مكن كه بدگو و سخنچين رفت و جان به سلامت برد.نه،چنين نيست؛بلكه فرشتگان ناظر بر اعمال انسانها به حساب كار او رسيدگى مىكنند.
7-اى حافظ،از نيرنگ و فريب زلف او آسوده خاطر مباش؛زيرا كه او پس از ربودن دل،اكنون در كمين دين تو نشسته است!
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
١ -حلقهى گيسوى تو،مانند دامى بر سر راه همگان-از كافر و مؤمن-گسترده است و اين فقطاندكى از هنرنمايى زلف توست!
٢ -جمال تو،معجزهاى در دنياى زيبايى و داستان ناز و كرشمهى تو جادوى آشكار است.
٣ -از چشم گستاخ و بىپرواى تو چگونه مىتوان نجات يافت در حالى كه تير نگاه تو،در ميان
كمان ابروانت،در كمين عاشقان نشسته است.[شاعر ابروان معشوق را مانند كمانى مىبيند ونگاههاى او را مانند تيرى كه از اين كمان رها مىشود و بر دل عاشقان مىنشيند.]
۴ -بر چشم سياه تو،صد آفرين باد كه در عاشقكشى به راستى جادو مىكند.
5 -دانش«ستاره شناسى عشق»چه دانش شگفتانگيزى است،كه مطابق آن،آسمان هشتم با
طبقهى هفتم زمين برابر است.[چرخ هشتم،استعاره از فلك هشتم است(از افلاك نهگانه)،كه درعلم نجوم فلك ثوابت است.هفتم زمين،يعنى طبقهى هفتم زير زمين كه طبعا بسيار پست و زيريناست.اما در«علم نجوم عشق»چرخ هشتم و طبقه هفتم زمين برابرند و فاصلهاى ميان آنها نيست!مقصود اين است كه معيارهاى عشق بسيار متفاوت و فراتر از معيارهاى عقل و دانشهاى عقلىاست.]
۶ -گمان مكن كه بدگو و سخنچين رفت و جان به سلامت برد.نه،چنين نيست؛بلكه فرشتگان ناظر بر اعمال انسانها به حساب كار او رسيدگى مىكنند.
7-اى حافظ،از نيرنگ و فريب زلف او آسوده خاطر مباش؛زيرا كه او پس از ربودن دل،اكنون در كمين دين تو نشسته است!
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری