غزلیات حافظحافظ
غزل ۴۱۱- تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو | پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز | کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو |
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان | قال و مقال عالمی میکشم از برای تو |
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار | گوشه تاج سلطنت میشکند گدای تو |
خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند | این همه نقش میزنم از جهت رضای تو |
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر | کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو |
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال توست | جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو |
خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن | حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسرای تو |
از یافته این تارنما بسیار بسیار خوش نود شدم سالها بود پی چنین چیزی میگشتم. دسته دست اندر کاران درد نکنه. با هزاران مهر میبوسمتان . رویا از دانمارک-
سلام ممنون از این سایت جذاب. امیدوارم موفق و سلامت باشین.
با عرض سلام خدمت تمام اعضای محترم این سایت با اجازه شما میخواهم یک غزل در ینجاه بنوسم.
بوی بهار میدهد گیسوی مشک سای تو
پرده بدر کند ز راز چشم سخن سرای تو
حسن جهان و زندهگی پرتو ی نور آفتاب
جمله نظر کنم همی در نظری چو ماهی تو
من که ندارم ین توان عشق خود کنم بیان
کاش شود شبی عیان مهر تو و وفای تو
گر چه شباب عمر من زود گذشت از برم
باری دیگر شدم جوان از کرم وسخای تو
عمر من جمله گر صرف شود بدیدنت
سیر کجا شود چشم از قد سرو سای تو
کور شود چشم من گر نظری کند بغیر
جمله جهان یکی شود کی برسد بپای تو
قهر کنی و ترک من هیچ نکوئ گر سخن
باز به تو کند سلام بهمن آشنای تو.
به محبوبی(خواسته از این فال) دل بسته ای که طره مشکسای او، بنفشه رااز حسادت به پیچ وتاب وخنده دلگشای او، غنچه را بی آبرو ورسوا کرده است.محبوبی که خواب را از چشمانت ربوده وبا وجود دعاهایی از روی صدق و صفا که هر شب برای محبوب می کنی، گویا محبوب را نظر التفات به شما نیست.وبلبل شوریده ای چون شما را به آه و فغان مبتلا کرده است.
ای عزیز!عظمت عشق در حدی است که گدای آن به حدی می رسد که حتی تاج سلطنت را قبول ندارد.رو این اصل شما که دیروز حتی از نفس کشیدن فرشتگان ناراحتی وبی قراری می کردی اکنون به خاطر محبوب سر وصدای مردم را تحمل می کنی.بدان در آستین گدای عشق گنجی وجود دارد که سرانجام عاشق را به پادشاهی اقلیم وجود او می رساند.
ای صاحب فال!همواره می خواهی محبوب جلوی چشمت باشدوبه اقرار تو شور وشراب عشق زمانی از سرت بیرون می شود که چشم از جهان فرو پوشیده ای وسرت تبدیل به خاک در محبوب شده باشد.وامید آنکه قبل از چنین روزی محبوب را در کنارت ببینی وبه وصالش نائل آیی.ان شاءالله
تاب بنفشه ميدهد طرهء مشكساى تو پردهء غنچه ميدرد خندهء دلگشاى توتاب-اسم مصدر است.تاب بنفشه،اضافه مصدر به مفعولش و تاب مقيد بهفعل«ميدهد»تقديرش:بنفشه را تاب ميدهد.طرهء مشكساى،اضافه بيانيه و مشكساى،تركيب وصفى از ساييدن و مجازا تعبيرى است از عطر زياد يعنى بسيار معطر،زيرامشك و عنبر و لخلخه در حالت ساييدگى عطرشان بيشتر منتشر ميگردد.
پردهء غنچه،اضافه لاميه.خندهء دلگشاى تو،اضافه بيانيه و لاميه.دلگشاى،تركيب وصفى يعنى باعث مسرت خاطر.
محصول بيت-طرهء مشكساى تو،بنفشه را پيچ ميدهد:مقصود اينست كهبنفشه از حسادت طرهء تو پيچ و تاب پيدا كرده همچنين خندهء دلگشاى تو پردهء غنچهرا پاره ميكند،يعنى پردهء عرض ناموسش را ميدرد.حاصل اينكه بنفشه از رشكزلفت پرتاب و پيچ شده و غنچهء خندان از تبسمت پردهء ناموسش پاره شده و رسوا گشتهاست.
مصراع اول را مفسرى اينطور معنا كرده است:گيسوى مشكسايت،بنفشه راتاب و پيچ ميدهد يعنى گيسويت كه بوى معطرى چون مشك ساييده دارد در خوشبوئىمشك را باطل نموده و بنفشه را پيچ و تاب ميدهد.بايد گفت اين گوينده هرگز ازمعناى بيت بوئى نبرده است و نيز آنكه گفته است،طرهء مشكبوى تو بنفشه راص ١۴١ جلد سوم شرح
حرارت ميدهد و مضطربش ميكند.اين مفسر هم حرارت عجيب داشته استرد سرورى و رد شمعى اى گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوزكز سر صدق ميكند شب همه شب دعاى تو محصول بيت-اى گل خوشبوى من،بلبل خويش را مسوزان.زيرا سراسرشب با صدق نيت دعايت ميكند.مراد:من كه بلبل تو هستم،مسوزانم و آتش بدلممزن،زيرا شب تا سحر بدعا گوئى تو مشغولم.
دولت عشق بين كه چون از سر فخر و احتشامگوشهء تاج سلطنت ميشكند گداى تو محصول بيت-عظمت و مقام عشق را ملاحظه كن تا چه حد است كه گداىتو از لحاظ فخر و احتشام حتى تاج سلطنت را قبول ندارد.
مراد:اى جانان،عظمت عشقت را تماشا كن و به بين كه به گداى عشقت چهاندازه فخر و بلند طبعى و بزرگى بخشيده كه حتى براى تاج سلطنت ارزش قائلنيست.حاصل مطلب:من كه گداى توام عار دارم از اينكه تاج سلطنت را بسرمبگذارم.يعنى حاضر نيستم مقامم تنزل كند:از مقام عشق به مقام سلطنت تنزل نميكنم.
كسى كه بجاى«گداى تو»«براى تو»نوشته و در معناى بيت گفته است:
دولت عشق را ببين كه از سر فخر و احتشام چگونه براى تو گوشهء تاج سلطنت راميشكند،اين گوينده معناى بيت را شكسته است.
من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگانقال و مقال عالمى ميكشم از براى تو عالمى-يا حرف تنكير.
محصول بيت-من كه حتى از نفس كشيدن فرشتگان ملول ميگشتم و ناراحتميشدم حال به خاطر تو قال و مقال و سر و صداى تمام مردم را تحمل ميكنم.مراداگر فرشتهاى در نزدم نفس ميكشيد من ناراحت ميشدم و عذاب ميكشيدم.اما اكنون
به خاطر تو غوغا و سر و صداى تمام عالم را ميكشم.
معناى مصراع اول من كه از سخن فرشتگان ملول شدم.اين مفسر.سخن رادر جاى خود نگفته است.
عشق تو سر نوشت من خاك درت بهشت منمهر رخت سرشت من راحت من رضاى تو سر نوشت يعنى آنچه كه از ازل براى هر كسى مقدر شده.سرشت:خلقتو طينت.
محصول بيت-عشق تو سر نوشت من است:از ازل مقدرم شده است و خاكدرت بهشت من.عشق و محبت رخت جزو سرشت من است يعنى از ازل وجودم بامهرت سرشته شده.رضاى تو راحتى من است.الحاصل در عشق تو هر چه كه برايمپيش ميايد تماما از ازل مقدر شده،تقليدى و عارضى نيست.
خرقهء زهد و جام مى گر چه نه در خور همانداين همه نقش ميزنم از جهت رضاى تو در خور-با واو رسمى:لايق.مراد از نقش«صورت»است.جهت رضاىتو،از اقسام اضافه مصدر به فاعل يا به مفعولش است،رضاى تو،هكذا.
محصول بيت-خرقهء زهد و تقوى و جام مى،با هم مناسبت ندارند يعنىالضدان لا يجتمعان.اما من اينهمه نقش و صورت سازى را به خاطر رضاى تو انجامميدهم.مراد:براى اينكه رضايت تو حاصل گردد.و يا بتوانم ترا راضى سازم خرقهءزهد و جام مى را در يكجا جمع ميكنم.مقصود اينست كه براى ارضاى تو هم زاهدمو هم باده نوش.
منظور از نقش و صورت سازى جمع اين دو ضد است دلق گداى عشق را گنج بود در آستينزود بسلطنت رسد هر كه بود گداى تو محصول بيت-در آستين دلق گداى عشق گنجى وجود دارد،يعنى آستين
دلق گداى عشق مخزن است.پس هر كس كه گداى عشق تو باشد،زود به سلطنتميرسد.مراد:هر كه عاشق تو شود در اندك زمان به پادشاهى ميرسد.
شاه نشين چشم من تكيه گه خيال تستجاى دعاست شاه من بى تو مباد جاى تو شاه نشين چشم من-اضافه بيانيه.تكيه گه،ظرف مكان،يعنى معتمد.
تكيه گه خيال تو،هر دو اضافه لاميه.جاى دعاست،اضافه لاميه يعنى ميتوان گفتموقع و محل دعاست.شاه من،اضافه لاميه و منادا.«بى تو مباد جاى تو»خبر منادايعنى مقصود بالندا.
محصول بيت-اى جانان شاه نشين چشم من،تكيه گاه خيال تست.در واقعجاى دعاست كه بگويم:اى شاه من،بى تو مباد جاى تو.يعنى هميشه جلو چشمممجسم باشى و بدون خيالت نباشم.حاصل مطلب از چشم و نظرم محو نباشى.شاه من،به طريق سحر حلال در جملهء ما قبل و ما بعدش قابل صرف است.فتأمل.
شور شراب و سر عشق آن نفسم رود ز سركين سر پر هوس شود خاك در سراى تو محصول بيت-شور شراب و غوغاى سر عشق،آن ساعت و آن وقت از سرمخارج ميشود كه اين سر پر هوسم خاك در سرايت گردد.يعنى وقتى كه سرم تبديل بهخاك درت شد ديگر دلم آسوده ميشود و از همه گونه شور و تشويش فارغ البال ميشود.
خوش چمنست عارضت خاصه كه در بهار حسنحافظ خوش كلام شد مرغ سخن سراى تو عارض-در اينجا به معناى ريش است كه مراد«خط»جانان است،اما دراكثر اشعار به معناى«معروض»بكار رفته.خاصه،در اين بيت به معناى خصوصا و-مصدر است.كه،حرف بيان.بهار حسن،اضافه بيانيه.و مرهون مصراع دوم.حافظخوش كلام،اضافه بيانيه.خوش كلام،از اقسام تركيبات وصفى:خوش سخن.
مرغ سخن سراى تو،اضافه بيانيه و لاميه.و سخن سراى،تركيب وصفى از سراييدن
به معناى سرودن.
سخن-در سين و خا،فتحه و ضمه جايز است،على التعاكس فتأمل.
محصول بيت-عارضت:خط تازهات چمن زيبائى است.خصوصا كه حافظشيرين سخن در بهار حسن و زيبائىات بلبل سخن سرايت شده.
حاصل كلام:خط و عارضت چمنى زيباست.خصوصا كه در طراوت و تازگىحسنت،حافظ شيرين كلام بلبل دستان سرايت شده است.مراد:تو زيبايى و اينچنينعاشق بىنظير دارى.
****
شرح سودی بر حافظ