غزل ۳۹۳- منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
۱ | منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن | منم که دیده نیالودم به بد دیدن |
۲ | وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم | که در طریقت ما کافریست رنجیدن |
۳ | به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات | بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن |
۴ | مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست | به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن |
۵ | به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب | که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن |
۶ | به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه | کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن |
۷ | عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس | که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن |
۸ | ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب | که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن |
۹ | مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ | که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن |
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
۱ منم که در شهر به عشق وعاشقی مشهورشده ام؛ ومنم که با بد دیدن چشم خود را آلوده نکرده ام- چشم خود را به گناه بد دیدن آلوده نکرده ام.
بد دیدن یعنی نگاهی از روی طمع و به قصد فریب و اغفال.
می گوید من با اینکه در شهر به عشق وجمال پرستی شهرت دارم،چشم خود را به گناه بد دیدن آلوده نکرده ام.با اینکه عشق ورزیدن من از راه چشم سر است،به فکر گناه آلوده نیست.
«بد دیدن» را می توان دیدن زشتی و معایب معنی کرد و در این صورت مفهوم بیت اینکه به دیدن زشتی و معایب دیگران چشم خود را نیالوده ام.
۲ محبت و وفا داری می کنیم،تحمل سرزنش می کنیم و آزرده نمی شویم؛زیرا رنجش از خلق در مذهب ما کفر به حساب می آید.
دنباله مضمون بیت قبلی است که گفت به می پرستی پناه برده ام تا از خود پرستی رها شوم.دراین بیت شکوه می کند که رفتار من مورد ملامت خلق واقع می شود، ولی ما ارادت خود را به دوستان از دست نمی دهیم،زندگی را هم به خوشی می گذرانیم، زیرا آنقدر گذشت و بزرگی داریم که مطلقا از کسی نرنجیم و نادانی را گناهشان به حساب نیاوریم.
علامه قزوینی[۱] یادآوری نموده اند که مصراع اول با اندک تصرفی با این مصراع سعدی یکی است:
قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند شب فراق به امید بامداد وصال
۳ از پیر میکده پرسیدم راه رستگاری چیست؛جام می خواست و گفت راز پوشیدن.
می را پنهانی می خورده اند و بعضی خبر کشی می کردند و از کار آنها پرده بر می داشتند.
می گویند از پیر میکده راه نجات را پرسیدم و پیر با اشاره به جام می گوید راه این است که این گونه رازها پوشیده باند- هر کس مشغول کار خود باشد.
۴ مقصود دل از گردش و نگاه در باغ جهان چیست؛ [و جواب اینکه] با دست مردمک چشم از رخ تو گل چیدن.
می گوید منظور دل از گردش و تماشا در باغ جهان اینست که به وسیله ی مردمک چشم یعنی با نگاه از چهره ی تو محبوب زیبا روی متمتع گردد.
به تعبیر دیگر جهان باغ است و زیبایی گلی در این باغ ،وقصود دل تماشای گل این باغ ،بوئیدن و تمتع بردن از آن است.
یعنی مقصود انسان از زندگی لذت بردن از زیبایی است؛ و این معنی مستتر است که بقیه ی امور ناگزیر متعلق به آن و برای بقای وجود است تا بتوانند به این مقصود اصلی برسد؛ و این اوج بینش هنری است که انسان سراسر مفتون زیبایی باشد؛ جامعه تا حدی از جهت روابط ونیازهای مادی پیش رفته باشد که دیگر تمام توجه مردم به کار عشق و هنر معطوف شود.
اگر بخواهیم تعبیر عارفانه ای بر این اندازه جمال پرستی شاعر قائل شویم هیچ به از این نیست که توجیه استاد فروزانفر را در باب یکی بودن زیبایی انسان وخدا،یا معشوق زمینی وعرفانی نقل کنیم.در شرح بیت
پرتو حق است آن معشوق نیست خالق است آن گوئیا مخلوق نیست[۲]
می نویسد:«می توان گفت که «پرتو حق» محبت و عشق است،آنگاه در توجیه این بیت باید بگوییم که بنابر عقیده ی صوفیان ، ادراک حق به حسب ذات که حقیقت مطلق است هرگز برای بشر ممکن نیست.و تنها حق را در مظاهر می توان دید و بنابراین زن مظهر جمال و لطف خداست و آن دلربایی و حسن از آثار ظهور جمال لم یزلی است که در آن مظهر لطف آمیز جلوه گری می کند، اینگونه محبت را صوفیان «محبت آثاری» می نامند، مقابل محبت ذاتی که ناشی از ادراک حق ذات خود را به ذات خود….»[۳]
۵ از آن جهت با می پرستی نقش خود را بر آب زدم؛ که اثر خود پرستی را از میان ببرم.
نقش بر آب زدن مجازاً در پی کار محال رفتن و خیالات باطل داشتن است.اما این جا معنای حقیقی را از آن اراده کرده است. یعنی ، نقش وجود خود را در آب افکندم تا پاک شسته شود. ومآلاً این معنی به دست می آید که با گناه میخوارگی نقش شخصیت خود را شستم واز میان بردم.
می گویند بدین جهت شهرت به می پرستی را وسیله از میان رفتن نام نیک خود قرار دادم که دیگر نتوانم به دنبال زهد وتقوی که ملازم خودپرستی است بروم و به آن تظاهر کنم.چنین است که می پرستی آثار وعوارض خودپرستی را از وجود من زایل کرده است. و این نمودار ذوق و ملامتی شاعر است که از شهرت و نام نیک و قبول و تحسین خلق بیزاری می جوید.
۶ به شفقت سر زلف تو مطمئن هستم وگرنه؛ اگر کششی از سوی زلف تو نباشد،کوشیدن ما سودی ندارد.
وبه تعبیر عرفانی، تنها کوشیدن سالک کافی نیست، از جانب حق هم باید کششی وجود داشته باشد.
۷ ازاین مجلس به سوی میکده باز می گردیم؛زیرا نشنیدن وعظ آنها که خود به آن عمل نمی کنند واجب است.
عنان تافتن: بر گشتن، رو گردان شدن.
۸ مهرورزی با چهره ی زیبا را از موی صورت یار بیاموز؛زیرا دور چهره ی خوبان گردین لذت بخش است.
دور چیزی گردیدن: یعنی اطراف آن گشتن و مجازاً به معنای اظهار محبت کردن و تصدق شدن است.
می گوید عشق با روی زیبا را از چهره ی یار بیاموز زیرا این خط دور چهره ی او می گردد،واز این دور گردیدن معنی مجازی آن را که تصدق شدن است اراده کرده است.
پس مقصود اینکه فدا شدن در راه معشوق را از خط چهره ی یار بیاموز.
۹ حافظ غیر از لب معشوق ولب جام شراب چیزی دیگر مبوس؛ زیرا بوسیدن دست آنها که به زهد و تقوی تفاخر می کنند،خطاست.
————————————————————————————–
[۱] قزوینی….«بعضی تضمین های حافظ»،یادگار،س ۱ ، ش ۹، ص ۶۶٫
[۲] مولوی…..مثنوی….. ص ۱۲۱
[۳]فروزانفر….شرح مثنوی شریف…. ص ۱۰۳۵٫
روزهای آخر ریاست آقای خاتمی بود ، تو دانشگاه امیر کبیر ، ایشون سخنرانی کردن و ما همه دنبال رفراندم بودیم ، و این غزل بود که خواند و ما نفهمیدیم !
در بیت ششم فکر میکنم منظورش اینه که..
فکر نکنید عشق من یکطرفه هست و هیچ کششی از سمت معشوق نیست، وگرنه اگه هیچ کششی نبود من بیهوده تلاش نمیکردم. در واقع یه چی شبیه، اگر با دیگرانش بود میلی چرا جام مرا بشکست لیلی.
که شاعر عشق خودش را حتی وقتی ظلم میبینه دو طرفه میدونه