غزلیات حافظحافظ
غزل ۳۷۲- بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم | کز بهر جرعهای همه محتاج این دریم |
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق | شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم |
جایی که تخت و مسند جم میرود به باد | گر غم خوریم خوش نبود به که میخوریم |
تا بو که دست در کمر او توان زدن | در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم |
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما | با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم |
چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا | ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم |
از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت | بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم |
حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نیست | با خاک آستانه این در به سر بریم |
سپاس از شما .بسیار متشکرم .
معانی لغات غزل (372)
بُگذار : اجازه بده، اجازه گذشتن بده .
شارع : راه ، شاهراه، واضع شریعت، قانونگذار، راه راست .
جرعه : آن مقدار آشامیدنی که یکبار نوشند، یکدهان .
دَمِ رندی زدن : لاف رندی زدن، از رندی سخن گفتن، طرفداری کردن از رندی .
شیوه : راه و روش .
سِپَردَن : پیمودن، طی کردن .
مَسند : تکیه گاه .
جَم : جمشید، به سبب یکی پنداشتن جمشید و سلیمان در اینجا منظور حضرت سلیمان است .
تا بو که : تا باشد که، به امید اینکه، تا بُود که، کاش که .
در خون نشستن : غرقه در خون شدن، در رنج و درد بودن .
اَحمر : قرمز .
شوریدگان : شیدایان .
با خاک : با وجود خاک، با بودن خاکِ .
حالت : شور و حال و سرمستی، وجد و سماع .
مُقتدا : اسم مفعول از اقتداء به معنای پیشوا و آنکه از او پیروی کنند .
شُعبده : تردستی، نیرنگ، چشم بندی .
دستی برآوریم : دستی از آستین به در آوریم، رقصی کنیم ، دستی بجنبانیم .
کُنگره : دندانه های سَرِ دیوار قصر، تضاریس و ناهمواری های انتهای هر چیز مانند کوه ، پارچه و غیره .
آستانه : درگاه .
معانی ابیات غزل (372)
1) اجازه بده تا از شاه راهی که به میخانه می رسد بگذریم زیرا برای نوشیدن یک جرعه، همگی نیازمندِ به این درگاهیم .
2) چون از روز ازل طرفدار عشق و رندی بودیم چنین ایجاب می کند که به جز راه عشق و رندی به راه دیگری قدم ننهیم .
3) جایی که تخت و پایگاه جمشید ( حضرت سلیمان) بازیچه ی دستِ باد است شایسته نیست که غم بخوریم و بهتر آن است که مــی بنوشیم.
4) در آرزوی اینکه بتوانیم دست خود را گِردِ کمر او حلقه کنیم مانند یاقوت قرمز خونین دل و در رنجیم.
5) ای اندرزگو، ما شیـدایـان را نصیـحت مکن که ما تا خاکِ کـوی دوست هست به بهشت توجّهی نمی کنیم .
6) اکنون که صوفیان پیشوا و سر مشقِ وجد و سماعند! ما نیز به ناچار و از روی تقلید و فریبکاری دستی می جنبانیم .
7) زمین از جرعه شرابی که تو بر آن ریختی به درّ و لعل دسترسی پیدا کرد. بیچاره ما که پیش تو ارزش خاک، را هم نداریم .
8) حافظ چون راهی برای رسیدن به بلندای قصر وصال نداریم به ناچار با خاک آستانه این کاخ می سازیم .
شرح ابیات غزل (372)
وزن غزل : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
بحر غزل : مضارع مثمّن اخرب مکفوف مقصور
*
سعـــدی : بــگــذار تـا مـقابـل روی تـــو بگـذریـــم
دزدیـــده در شـمایـل خــوب تــو بـنگریـم
*
اوحــــدی : دیری است تا ز دست غمت جان نمی بریم
وقـــت است کـز وصال تـو جــانی بپـروریم
*
کمال خجندی : 1- بگــذار تـا به گلــشن کوی تو بگذریم
در بــاغ وصـــل، از گـل روی تـو برخـوریم
2- ساقـی بیار شیشه مـی تا به هـم، خوریـم
کـز چـرخ شیشه باز، جگرخون چو ساغریم
*
حافظ این غزل را در جوانی و در زمان شاه ابواسحاق به استقبال غزل سعدی سروده و مصراع نخست مطلع غزل او را در بیت هشتم غزل خود تضمین کرده است .
توجه به مضامین ابیات این غزل ما را به این نکته می رساند که حافظ آنچه را در بدو غزلسرایی و شعر و شاعری خود می اندیشیده تا سال های آخر عمر خود بر آن پای فشرده است از جمله موارد زیر است :
1- شیوه عاشقی و رندی و ادامه آن
2- فلسفه خیّامی مـی نوشیدن به جای غم دنیا خوردن
3- اشتیاق وصل یاری که چندان سهل الحصول نیست
4- اعتراض به واعظ و به هیچ شمردن وعده و وعیدهای بهشتی او
5- تنقید از اعمال و رفتار متظاهرانه و ریاکارانه صوفیان
6- التماس دعا و درخواست غیر مستقیم کمک و مساعدت مالی
7- خاکساری و تواضع در کلام
در جای دیگر گفته شد که حافظ فطرتاً عاشق پیشه و دلسوخته نبوده و غزل های او هرگز آن شور و حالت عاشقانه شعرای عاشق پیشه را ندارد بلکه با بازگویی حالات عاشقان و با چاشنی عرفان و گنجانیدن ایهام و توجه کامل به موسیقی کلمات و کلام غزل هائی می سازد که عاشقان حقیقی آن را زبان حال خود دانسته و سالیان درازی است که زمزمه می کنند .
انتخاب وزن و بحر متناسب و رعایت موسیقی کلام و بازگو کردن آنچه عوام به آن ایمان دارند و قادر به بازگو کردن آن در قالب سخن موجز و منظوم نیستند رمز نفوذ غزل های او در دل هاست .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی