غزل ۳۰۹- عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام | مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام | |
ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن | همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام | |
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی | دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام | |
بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین | گلشنی پیرامنش چون روضه دارالسلام | |
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب | دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام | |
باده گلرنگ تلخ تیز خوش خوار سبک | نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام | |
غمزه ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ | زلف جانان از برای صید دل گسترده دام | |
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن | بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام | |
هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه | وان که این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام |
وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
۱ عشق بازی و جوانی و شراب سرخ رنگ ؛ مجلس انس و دوست هم پیاله و نوشیدن دائمی.
از آنجا که مدام به معنی شراب نیز هست شرب مدام را می توان شرب شراب هم معنی کرد؛ ولی با توجه به اینکه شراب لعل فام را در مصراع اول داریم تکرار این معنی در مصراع دون نه تنها مطلوب نیست بلکه خطائی محسوس است. چنین است که نمی توان آن را ایهام به شراب دانست بلکه تنها می توان ایهام تناسب به حساب آورد؛ یعنی فقط یادآور معنی شراب است بی آنکه داخل در معنی شود.
۲ ساقی شیرین لب و مطرب بذله گو و خوش گفتار؛ هم نشین خوشرفتار و مصاحب خوشنام.
ندیم: هم نشین شخصی بزرگ، حریف شراب.
۳ معشوقی از لطافت و پاکی در حدی که آب حیات حسرت چون او شدن دارد؛ دلبری که ماه شب چهارده به زیبائی و خوبی او حسد می ورزد.
لطف و پاکی: لطافت و ناآلوده بودن.
رشک: حسد، غیرت، حمیت.
حسن و خوبی: جمال و نیز رفتار نیکو داشتن.
۴ مجلس عیشی آرام کننده ی دل مانند قصر بهشت برین؛ باغی در اطراف آن مجلس مثل باغ بهشت.
دلنشان: مطبوع، نشاننده ی دل.
دارالسلام: سرای سلامت، بهشت.
۵ آنها که اجازه ی نشستن در صف اهل مجلس را دارند با صمیمیت و نیکخواه، و خادمان مودب؛ ارادتمندان اهل سَرو سِرّ و یاران هم پیاله موافق و دلخواه – مطابق آرزو.
صف نشینان: آنها که در مجلس بزرگان اجازه نشستن داشتند.
پیشکار: خادم، پیشخدمت.
دوستکام: مهربان، امری که به کام و مراد دل دوست باشد.
۶ شراب سرخ رنگ و تلخ و تند و خوشخوراک و سبک؛ نُقلی که به عنوان مزه و شیرینی با آن می خورند از بوسه ی معشوق و حکایتی که در ضمن نوشیدن آن گفته می شود از یاقوت خام.
باده ی تیز: شراب گیرا ، موثر.
باده ی سبک: شرابی که به راحتی جذب شود و آثار بدی مثل سر درد و خماری نداشته باشد.
نُقل: آنچا بعد از شراب از ترشی و شیرینی و کباب و جز اینها می خورند، مزه.
نَقل: روایت ، قصه گویی.
یاقوت خام دربرهان قاطع کنایه از لب معشوق معنی شده است، ولی مسلما این معنی با مفهوم کلی مصراع دوم سازگار نیست زیرا در همان مصراع از لعل نگار که همان لب معشوق است نام برده، و تکرار بلافاصله آن بی معنی خواهد بود؛ در صورتی که اگر یاقوت خام را شراب معنی کنیم، که بی وجه هم نیست، با لعل نگار که به عنوان شیرینی ذکر شده، مناسبت کامل خواهد داشت؛ با این یادآوری که آنچه به یاقوت تشبیه می شود شراب است و خام صفت قرار می گیرد و ربطی به یاقوت نخواهد داشت؛ شراب خام.
و معنی بیت اینکه نوشیدن شرابی تلخ و خوشگوار و بی خمار، با بوسه های لب معشوق به عنوان چاشنی، و حکایت گویی از یاقوت خام یعنی شرح حال شراب و حوادثی که در طول زمان بر آن گذشته…
۷ عشوه ی چشم ساقی به قصد غارت عقل تیغ مژه را کشیده؛ زلف معشوق برای صید دل دام خود را گسترده.
آهخته: از آهختن به معنی کشیدن، بیرون کشیدن.
یعنی عشوه های چشم ساقی امکانی برای حسابهای عقلی و ملاحظه کاری باقی نگذاشته، و زلفش دلها را اسیر کرده است.
۸ بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام
بذله گوی ظریفی مانند حافظ خوش سخن؛ کریمی که در بخشندگی سرمشق است و وجودش روشنی بخش جهان است، مانند حاجی قوام.
۹ آن کسی که این عیش و عشرت را نخواهد و آنکه آرزوی رسیدن به این بزم را نداشته باشد شادی بر او حرام باشد.
*****************
غزل بالا از معدود غزلهای خواجه است که بیت های آن با هم ارتباط دارند و سراسر وصف یکی از مجالس بزم حاجی قوام است.
از حاجی قوام الدین حسن معروف به تمغاچی ، یک بار در این غزل و بار دیگر در ((هستند غرق نعمت حاجی قوام ما))[۱] ، با عنوان حاجی قوام یاد کرده، و یک بار هم در غزل ((مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم)) با عنوان ((قوام الدین حسن)) نام برده است. او از بزرگان و نیکوکاران بنام شیراز و مورد لطف بسیار شاه شیخ ابواسحق بوده است و مردم شیراز تحت تاثیر کرامت و کاردانی او به شاه شیخ مهر می ورزیدند. مورخان در گذشت قوام الدین حسن را، در ضمن محاصره شیراز توسط امیر مبارزالدین، از اسباب شکست و سقوط شاه شیخ به حساب می آوردند. حافظ در قطعه شعری که در آخر حافظ قزوینی[۲] نقل شده، سال وفات او را: ((هفتصدو پنجاه و چهار از هجرت خیرالبشر)) ذکر کرده است.
———————————————————————-
[۱] نیز رجوع کنید به بیت ۱۱/۰۱۰
[۲] حافظ… دیوان… باهتمام محمد قزوینی و قاسم غنی … ص ۳۷۰٫